گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای صبا گرزان نگار ما خبر داری بگو

بر در آن یار سنگین دل گذر داری بگو

گر ز حال من بپرسد آن نگار سنگ دل

چون تو حال زار زار من زبر داری بگو

گر بگوید حال آن بیچاره مسکین چه شد

گو به حال و کار زارش گر نظر داری بگو

گر به حال ما نظر خواهی فکندن بعد ازین

ور نمی اندازی و یاری دگر داری بگو

ای دل محزون نظر کن ناوک دلدوز را

پیش تیغ کافرش گر جان سپر داری بگو

در جهان باری ندارم جز تو محبوبی دگر

دلبرا با ما سر یاری اگر داری بگو