گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای به بالا سرو نازی ای به رخ همچون سمن

عاشقان مشتاقت از جان میل کن سوی چمن

تا فرو ریزد گل از بار از احیای روی تو

تا نشیند از خجالت سرو بر خاک دمن

گر به بستان بگذری یک دم به طرف جویبار

از حیای قدّت افتد لرزه اندر نارون

نرگس ار چشم تو بیند سر به بالا کی کند

گر دهانت باز بیند غنچه نگشاید دهن

گر بنفشه زلف شبرنگ تو را بیند عجب

گر نبوسد از ادب او خاک پایت را چو من

لاله را گر یک نظر افتد به رنگت نشکفد

وز خجالت عارضت از بر فرو ریزد سمن

غمزه ی سرمست اگر برهم زنی با زلف و خال

بی شک ای جان در سپاه زنگبار افتد شکن

دیده ی یعقوب نابینا شود بینا یقین

گر صبا آرد نسیمی سوی او از پیرهن

بی رخت چشمم نمی بیند جهان بازآی زود

روشنای دیده ی ما شمع جمع انجمن

گر بشیر از مصر آید سوی کنعان بی خبر

گلشن فردوس گردد زان خبر بیت الحزن

سرو قدّش را بگفتم سر مکش از ما ولی

با وجود قامتش از ما نمی آید سخن

گر به خاکم بگذری با مهر با ما یک زمان

از دل خاکم بیابی بوی مهر خویشتن

چشم مستت را بگو رحمی بکن بر عاشقان

در جهان تا کی شود زان فتنه ها خون ریختن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه