گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دو دیده چون کنم درمان ندارد درد تو

در غم عشقت دل تنگم نباشد مرد تو

گفته بودم جان شیرین را که در کارت کنم

چون بدیدم این محقّر نیست اندر خورد تو

درد بر دردم به دل تا کی کنی از روز هجر

ای عزیز من بگو تا کی ببینم درد تو

بیش ازین از تیغ هجرانم میازار ای نگار

در جهان آخر بگو تا کیست هم آورد تو

در سرابستان چو دیدم قامتت گفتم کجاست

سرو بستان تا به جان و دل بچیند درد تو