فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
سایه ات را متصل ذوق وصالت حاصل است
نیست دور از دولتی اما چه حاصل غافل است
حل مشکل نیست مشکل پیش او اما چه سود
مشکل خود پیش او اظهار کردن مشکل است
پا کشید از چشمه چشمم ز بیم فتنه خواب
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست
وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست
مقصدی داریم عالی همتی داریم پست
ز آتش دل بس که از هر زخم سر زد شعله
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت
شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت
آب چشمم راست طوف آستانت آرزو
هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت
چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است
سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است
بی رخت از غیر می خواهم بدوزم دیده را
این که می بینی بچشمم نیست مژگان سوزن است
چون نیندازم برون خود را ز پیراهن چو مار
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست
خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست
کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد
کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست
مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
ناله زاری که در دلها اثر دارد کجاست
آه جانسوزی که دلها را بدرد آرد کجاست
دردمندی کز محبت در دلش دردیست کو
بی دلی کز درد داغی بر جگر دارد کجاست
دلبران بسیار منظوری که از عین وفا
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
عاشقی رونق ز اطوار من حیران گرفت
عشق از فرهاد صورت یافت از من جان گرفت
تا در آرد نقش شیرین را بمهمانی درو
خانه ای در بیستون ، فرهادِ سرگردان گرفت
گر سر دعوی ندارد بهر خون کوهکن
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است
چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است
لاله ها را چاک می بینم گریبان غالبا
آن سهی قد را گذر بر لاله زار افتاده است
پای بر سبزه نهادی رشک زد آتش بآب
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
بهترین سیرها سیر بیابان فناست
حالیا جمعیتی کانجاست در عالم کجاست
گشت ویران ملک این عالم درو مردم نماند
منزل پر مردم معمور حالا آن سراست
بر نگردد هر که زین عالم بآن عالم رود
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
هست ما را زندگی از جوهر شمشیر دوست
روح ما گر هست جوهر جوهر شمشیر اوست
عالمی دارم که مستغنیست از مهر فلک
روز و شب روشن ز مهر گلرخان ماه روست
گرچه ما را کشت تیر او ز بدحالی رهاند
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج
او ز ما مستغنی و ما را باو صد احتیاج
مه بمحمل می رود منزل بمنزل غالبا
ز آفتاب عارضت دارد تغیر در مزاج
عکس خالت هست در لوح بیاض دیده ام
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
نیست چشم من کزو اشک جگرگون میچکد
بر سرم زخمیست از تیغت کزو خون میچکد
میچکد هردم خوی از رخسار آتشناک او
حیرتی دارم ز آتش کآب ازو چون میچکد
میکند در کوه لعل سفته سنگ خاره را
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید
تشنه لب بودم که آبی بر گلوی من رسید
از نسیم وصل جانها را معطر شد دماغ
غالبا کز ره غزال مشکبوی من رسید
ژاله وش بارید ازو سنگ ملامت بر سرم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
خوب می دانم وفا از خود جفا از یار خود
زآنکه او در کار خود خوبست و من در کار خود
بگذر از آزارم ای بدخواه بر خود رحم کن
ور نه می سوزم ترا با آه آتشبار خود
برق آه آتشینم می گدازد سنگ را
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
هردم از شوق لب لعلت دلم خون میشود
صورت حالم ز خون دل دگرگون میشود
تا خطش سر زد ز رخ شد روز غم بر من دراز
موسمی کش روز میکاهد شب افزون میشود
گر حذر داری ز دود آه من حرفی بگو
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
بخت بد بیاختیار از کوی یارم میبرد
بیقرارم میکند بیاختیارم میبرد
چون نگریم در طریق عشق ترک اعتبار
در میان پاکبازان اعتبارم میبرد
التفاتی نیست بر حالم ز اهل این دیار
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
هر دم از تیر توام بر سینه صد روزن بود
چون زره گر سینه چاک من از آهن بود
سر بود بر خاک بهر سجده شکرم مدام
گر سر کویت پس از مردن مرا مدفن بود
بی تو ای جان گریه ام تسکین نمی یابد دمی
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
جان بیرون رفته را بویت به تن میآورد
مرده را ذوق کلامت در سخن میآورد
هست شبنم یا نسیم صبح با ذکر لبت
غنچهها را آب حسرت در دهن میآورد
زلف پرچین برگشا تا بر خطا قایل شود
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
ماه من کز لعل لب کامی به هر ناکام داد
خواستم من نیز کام خود مرا دشنام داد
برد هوشم را بدشنامی لبش یا ساقی
بهر مستی از می تلخی مرا یک جام داد
مضطرب بودم که آیا چیست قدرم پیش او
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
طعنه اغیار بهر یار می باید کشید
یار باید طعنه اغیار می باید کشید
هیچ یاری بی جفای طعنه اغیار نیست
بهر یک گل محنت صد خار می باید کشید
هیج مقصودی میسر نیست بی آزار دل
[...]