گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش

پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش

موعظت را سنگسار قلقل مینا کند

از ره گوشم به دل یک ره فراز آوردنش

تا خود از بهر نثار کیست؟ من میرم ز رشک

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

هم به عالم ز اهل عالم بر کنار افتاده‌ام

چون امام سبحه بیرون از شمار افتاده‌ام

ریزم از وصف رخت گل را شرر در پیرهن

آتش رشکم به جان نوبهار افتاده‌ام

می‌فشانم بال و در بند رهایی نیستم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

بود بدگو ساده با خود هم‌زبانش کرده‌ام

از وفا آزردنت خاطرنشانش کرده‌ام

بر امید آن که اختر در گذر باشد مگر

هرزه می‌گویم که بر خود مهربانش کرده‌ام

گوشه چشمش به بزم دلربایان با من است

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم

خود همان شورست کاندر زیست در سر داشتم

طول روز محشر و تاب مهر ذوقی بود و بس

جلوه برقی در ابر دامن تر داشتم

تا چه سنجم دوزخ و کوثر که من نیز این چنین

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

یاد باد آن روزگاران کاعتباری داشتم

آه آتشناک و چشم اشکباری داشتم

آفتاب روز رستاخیز یادم می دهد

کاندران عالم نظر بر تابساری داشتم

تا کدامین جلوه زان کافر ادا می خواستم؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

نوگرفتار تو و دیرینه آزاد خودم

وه چه خوش بودی که بودی ذوق بهباد خودم

معنی بیگانه خویشم، تکلف بر طرف

چون مه نو مصرع تاریخ ایجاد خودم

جوهر اندیشه دلخون گشتنی در کار داشت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

بخت در خوابست می خواهم که بیدارش کنم

پاره ای غوغای محشر کو که در کارش کنم؟

با تو عرض وعده ات حاشا که از ابرام نیست

هر چه می گویی همی خواهم که تکرارش کنم

جهان بهایش گفتم و اندر ادایش کاهلم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

می‌ربایم بوسه و عرض ندامت می‌کنم

اختراعی چند در آداب صحبت می‌کنم

ناتوانم برنتابم صدمه لیک از فرط آز

تا درآویزد به من اظهار طاقت می‌کنم

گویی از دشواری غم اندکی دانسته است

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

در هر انجام محبت طرح آغاز افگنم

مهر بردارم ازو تا هم بر او بازافگنم

در هوای قتل سر بر آستانش می نهم

تا به لوح مدعا نقش خداساز افگنم

لاف پرکاری ست صبر روستایی شیوه را

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

جلوه معنی به جیب وهم پنهان کرده‌ایم

یوسفی در چارسوی دهر نقصان کرده‌ایم

پشت بر کوه است طاقت تکیه تا بر رحمت است

کار دشوار است و ما بر خویش آسان کرده‌ایم

رنگ‌ها چون شد فراهم مصرفی دیگر نداشت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

خوش بود فارغ ز بند کفر و ایمان زیستن

حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن

شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس

اینقدر دانم که دشوارست آسان زیستن

برد گوی خرمی از هر دو عالم هر که یافت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

تا ز دیوانم که سرمست سخن خواهد شدن؟

این می از قحط خریداری کهن خواهد شدن

کوکبم را در عدم اوج قبولی بوده است

شهرت شعرم به گیتی بعد من خواهد شدن

هم سواد صفحه مشک سوده خواهد بیختن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

طاق شد طاقت ز عشقت بر کران خواهم شدن

مهربان شو ور نه بر خود مهربان خواهم شدن

خار و خس هرگه در آتش سوخت آتش می شود

مردم از ذوق لبت چندان که جان خواهم شدن

در تبند از تاب رشک طاقت نظاره ام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من

ناله می روید چو خار ماهی از اعضای من

مست دردم ساز و برگ انتعاشم ناله است

بی شکستن برنیاید باده از مینای من

فصلی از باب شکست رنگ انشا کرده ام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

چون زبان‌ها لال و جان‌ها پر ز غوغا کرده‌ای

بایدت از خویش پرسید آنچه با ما کرده‌ای

گر نه‌ای مشتاق عرض دستگاه حسن خویش

جان فدایت دیده را بهر چه بینا کرده‌ای؟

هفت دوزخ در نهاد شرمساری مضمرست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

دل که ازمن مر ترا فرجام ننگ آرد همی

بر سر راه تو با خویشم به جنگ آرد همی

پنجه نازک ادایش را نگاری دیگر است

خون کند دل را نخست آنگه به چنگ آرد همی

بوسه گر خواهی بدین شنگی بپیچد تنگ تنگ

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

همنشین جان من و جان تو این انگیز هی

سینه ای از ذوق آزار منش لبریز هی

غیر دانم لذت ذوق نگه دانسته است

کز پی قتلم به دستش داد تیغ تیز هی

می چکد خونم رگ ابرست آن فتراک های

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

کافرم گر از تو باور باشدم غمخواریی

آزمند التفاتم کرده ذوق خواریی

از کنار دجله آتشخانه چندان دور نیست

کشتی ما بر شکستن زد درستان یاریی

شاد باش ای غم ز بیم مرگم ایمن ساختی

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode