گنجور

 
غالب دهلوی

دل که ازمن مر ترا فرجام ننگ آرد همی

بر سر راه تو با خویشم به جنگ آرد همی

پنجه نازک ادایش را نگاری دیگر است

خون کند دل را نخست آنگه به چنگ آرد همی

بوسه گر خواهی بدین شنگی بپیچد تنگ تنگ

عذر اگر باید به مستی رنگ رنگ آرد همی

آن که جوید از تو شرم و آن که خواهد از تو مهر

تقوی از میخانه و داد از فرنگ آرد همی

بازوی تیغ آزمایی داشتی انصاف نیست

کز تو بختم مژده زخم خدنگ آرد همی

گر نه در تنگی دهان دوست چشم دشمن است

از چه رو بر کامجویان کار تنگ آرد همی؟

تا در آن گیتی شوم پیش شهیدان شرمسار

رنجد و بیهوده در قتلم درنگ آرد همی

خواهدم در بند خویش اما به فرجام بلا

حلقه دام من از کام نهنگ آرد همی

همچنان در بند سامان مرادش سنجمی

گر به جای شیشه بخت از دوست سنگ آرد همی

چشم خلقی سرمه جوی و روی غالب در میان

در رهش اندیشه با بادم به جنگ آرد همی