گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸

 

نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم

آستانت را ببوسم، آستینت را بگیرم

نه به جز نام لب لعل تو ذکری بر زبانم

نه به جز یاد سر زلف تو فکری در ضمیرم

در همه ملکی بزرگم من که در دستت زبونم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹

 

ای که می‌پرسی ز من کیفیت چشم غزالم

من از این پیمانه مستم، من در این افسانه لالم

گر به خیل او در آیم خسرو فیروز بختم

ور به دام وی درافتم، طایر فرخنده فالم

ساده لوحی بین که خواهم بر سر خاکم نهد پا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

یارب آن نامهربان مه دل فراگیرد ز کینم

نرم گردد آهنش از تف آه آتشینم

گر نگیرد دامنش، داد از غبار هرزه گردم

ور نیفتد بر رخش، آه از نگاه واپسینم

با نسیم طره او در بهارستان رومم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

گر به گل‌زار رخش افتد نگاه گاه گاهم

گل به دامن می‌توان برد از گلستان نگاهم

گفتمش گل چیست، گفتا پیرهن چاک نسیمم

گفتمش مه چیست، گفتا سایه پرورد کلاهم

قصهٔ توفان نوح افسانه‌ای از موج اشکم

[...]

فروغی بسطامی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

گر به خواری خون من ریزد به خاک آستانت

به که بردارم به حسرت سر ز پای پاسبانت

ور به من داری روا جوری که بر دشمن پسندی

آن قدر کآید مصور دوست دارم بیش از آنت

پایمردی گر کند لطف قدیمم روزگاران

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

بی تکلف دل ندارد هر که دلدارش نباشد

از حیاتش چیست حاصل هر که او یارش نباشد

وصل گل را هر که نارد احتمال خار هجران

از دی و دی زین گلستان بهره جز خارش نباشد

زلف را لابد شکست است از پریشانی ولیکن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

دیده و دل تا به عقد گوهر و لعل تو بستم

بر رخ از جزع یمان بس رشته مرجان گسستم

جان سپاری را به پایت سرفکندم و ز رقیبان

مردم از خجلت که ماند غیر این کاری ز دستم

دور چون با من رسد ساقی مرا ساغر مپیما

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

دست را تا دارم امیدی به دامانت رسیدن

حاش لله کی توانم پای در دامان کشیدن

آفرین بر نقش بندی کو تواند ز آفرینش

آدمی زادی پری پیکر چنین خواب آفریدن

باشد افزون نه برابر با حیات جاودانی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

هر شبم چون شمع در بزمت به زاری سر بریدن

به که ناکام از سر کویت به خواری پا کشیدن

زندگی چبود به هجران پیش رویت، هست ما را

لذتی بر خاک خفتن دولتی در خون تپیدن

سرخوشم برخون خویش اما امان از زخم کاری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

دور چون با من رسید از بیخودی ساغر شکستی

غم مخور ساقی به جان معذور داریمت که مستی

پرده از رخ بر زدی و ز غیرت آن زلف و عارض

پرده ی دل ها دریدی رشته ی جان ها گسستی

دام زلف و دانه خال ار بدیدی شیخ شهرت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

چشم یوسف گر به خواب آن چهر عالمتاب دیدی

حاش لله گر دگر چشمش به عالم خواب دیدی

خشک کردی پیر دهقان سرو و سوری بهر هیزم

گر به بستانت خرامان گلبن سیراب دیدی

گر صبا بر لاله و سنبل گذشتی در حضورت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

ماه کنعانی اگر در مصر معنی روت دیدی

زال‌سان از فرط حیرت خویش را فرتوت دیدی

تا ابد بستی در دکان سحاری و افسون

چشم هاروت ار به خواب آن نرگس جادوت دیدی

سوختی از تاب خجلت خون شدی از غیرتش دل

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

سر به فتراکم نخواهی بست بعد از جان‌سپاری

تا مرا باز از رقیبان حاصل آید شرمساری

گر ز خویشم رانده بودی خو به حرمان کرده بودم

نیست الا ناامیدی حاصل امیدواری

جز دل من کز پی زلف دلاویز تو خون شد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۶

 

هیچ داغی از غم فرزند مشکل تر نباشد

در جهان چون من الهی هیچ کس مادر نباشد

در مصیبت ها صبوری کار دل باشد ولیکن

چاره چبود عاجزی را کش دل اندر بر نباشد

رفته بر نی کشته جاری خفته در خون مانده برجا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۲

 

از حرم تا شام گردون بر زمین گسترد دامی

که نه شاهینی ز بندش رست خواهد نه حمامی

قاهر آمد دست کین بازوی کفر افتاد چیره

نه نشانی ماند از ایمان نه از اسلام نامی

تا کی ای دست عتاب و عدل حق در آستینی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۳

 

ای صبا سوی نجف از کربلا بردار گامی

از غزالان حرم با شیر یزدان بر پیامی

کاوش کیهان به جنگ آمیخت هر جا بود صلحی

کینه ی کیوان به ننگ آلود هر جا بود نامی

ساقی کوثر خدا را رستخیز نینوا بین

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

عدل یزدان را به حق هر روز باید قتل عامی

گر بخواهد خون ناحق کشتگان را انتقامی

ای سرشک تلخ و شور من کجایی یا کدامی

دست گیری کن یکی دریای رحمت را به جامی

ای شهید بن شهید ای آنکه در کیهان نبینم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۵

 

سوی یثرب از زمین کربلا آمد حمامی

پای تا سر غرق خون از کشتگان دارد پیامی

آن سلامت سوز قتل عام عرصه نینوا را

بر بیاض بال و پر از خون رقم دارد سلامی

طرح بست و قتل و شرح نفی و سلب استی سراپا

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode