گنجور

 
صفایی جندقی

چشم یوسف گر به خواب آن چهر عالمتاب دیدی

حاش لله گر دگر چشمش به عالم خواب دیدی

خشک کردی پیر دهقان سرو و سوری بهر هیزم

گر به بستانت خرامان گلبن سیراب دیدی

گر صبا بر لاله و سنبل گذشتی در حضورت

روی آن بیرنگ خواندی زلف آن بی تاب دیدی

کاش ناصح پنجه کردی با تو کاندر دلبری ها

زور بازوی تو بیش از رستم و سهراب دیدی

فاتحه وارونه خواندی قبله ی بیت الحرم را

گر امام مسجدت ابروی چون محراب دیدی

خود تصور کن که حالش چیست در شبهای هجران

آنکه در ایام قربش آنقدر بی تاب دیدی

در فراقت خود بگواز گریه چون حالی کند دل

آنکه در عین وصالش دیده پرخوناب دیدی

از سر دنیا و دین مشتاق بر می خاست صد ره

گر حصول وصل را سودی در این اسباب دیدی

خدمتت را من نیم درخور ولی فخرم همین بس

چون سگم تا قابل دربانی آن باب دیدی

با تو از طومار غم کوته نکردی این سخن را

کرده چندانت صفایی کار از اطناب دیدی