بی تکلف دل ندارد هر که دلدارش نباشد
از حیاتش چیست حاصل هر که او یارش نباشد
وصل گل را هر که نارد احتمال خار هجران
از دی و دی زین گلستان بهره جز خارش نباشد
زلف را لابد شکست است از پریشانی ولیکن
این سه فیروز افتد گرچه سردارش نباشد
سرو بستانی که همسر می ستایندت به بالا
یک قدم همراه سروت پای رفتارش نباشد
گفتمش عذر رقیب است امشب بخواه از بزم گفتا
روز هم دارد خطرها گنج اگر مارش نباشد
غنچه خاموشی گزید ازبی زبانی یا ز خجلت
پیش آن نوشین دهان یارای گفتارش نباشد
پنجه افکندم به سیمین ساعدی کز خیل مژگان
رستم رویین تن افکن مرد پیکارش نباشد
بی جمالت بر صفایی روز روشن تیره شب شد
تا توهم خوابش نگردی بخت بیدارش نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد
گر به آتش پارهای چون خود سروکارش نباشد
کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش
هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد
بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.