گنجور

 
صفایی جندقی

عدل یزدان را به حق هر روز باید قتل عامی

گر بخواهد خون ناحق کشتگان را انتقامی

ای سرشک تلخ و شور من کجایی یا کدامی

دست گیری کن یکی دریای رحمت را به جامی

ای شهید بن شهید ای آنکه در کیهان نبینم

جز تو در گوهر نبی حرمت ولایت احتشامی

باب یزدان وجه حق خون خدا نفس مشیت

لوحش اله جمله اینان یا برون ز اینان کدامی

چیست دانی برتو رفت آنچ اندک از بسیار گفتن

باز راندن راز دفترها رزیت در کلامی

کاوش باطل اگر آن احتساب حق اگر این

ممتنع بینم و زین بوی رحمت بر مشامی

صد ره افزون گر بپیمایی زمین تا آسمان را

رسته از ماتم نبینی نه مقیمی نه مقامی

چیست دانی با نشور نینوا و شور اعدا

رستخیز صد قیامت ترک جوشی نیم خامی

گبر و ترسا کی بدین خون دست سودی حاش لله

شرع نسبت ناصبی را گر نرفتی اهتمامی

یک تن از تنها مسلمان کافرم گر چشم دارم

قبله اسلامیان راکام جوید با سلامی

ای نظام ناصری افواج چرخ امواج دولت

خود چه نقصان گر فزاید از تو دین را انتظامی

رزم را ده مرده بر خیل ستم بگشای دستی

عزم را چار اسبه سوی نینوا بردار گامی

شرک بر توحید چیره کفر بر اسلام غالب

دین ز دنیا شور بختی حق ز باطل زشت نامی

باز ننشیند قیامت رستخیز نینوا را

خود تقاعد تا به چند ای وقعه ی کبری قیامی

گریه شور صفایی بر لب شیرین اصغر

نیل و جیحون را به نشگفت ار نماند احترامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode