گنجور

 
فروغی بسطامی

یارب آن نامهربان مه دل فراگیرد ز کینم

نرم گردد آهنش از تف آه آتشینم

گر نگیرد دامنش، داد از غبار هرزه گردم

ور نیفتد بر رخش، آه از نگاه واپسینم

با نسیم طره او در بهارستان رومم

با خیال صورت او در نگارستان چینم

خود چه اندیشم ز هجران من که در بزم وصالم

یا چه تشویشم ز دوزخ من که در خلد برینم

گر تو میر مجلسی، من هم محب تیره‌روزم

ور تو شاه کشوری من هم غلام کمترینم

گر مجال گریه می‌دیدم به خاک آستانت

صد هزاران دجله سر می‌زد ز طرف آستینم

قابل کنج قفس آخر نگردیدم دریغا

من که در باغ جنان هم شه پر روح‌الامینم

پی به معنی برده‌ام در عالم صورت پرستی

گر تو محو صورتی، من مات صورت آفرینم

منتهای مطلبم صورت نمی‌بندد فروغی

تا به چشم خود جمال شاهد معنی نبینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بلند اقبال

کاش با تو آسمان میکرد یک کار از دو صورت

چار روزی بلکه من آسوده در کنجی نشینم

یا کند کورت که تو روی مرا دیگر نبینی

یا دهد مرگت که من روی ترا دیگر نبینم

صامت بروجردی

گرچه از عصیان حریفی نیست اندر نشاتینتم

ور گناه و و روسیاهی شهره اندر خافقینم

چونکه خاک آستان شهریار عالمینم

چون سگ کوی عزیز حضرت زهرا حسینم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
صغیر اصفهانی

مظهری گردید ظاهر دوش بر عین الیقینم

کز تماشای جمالش رفت از کف عقل و دینم

لوحش الله از جمال او که چون دیدم بیاسود

از غم و اندوه بی‌پایان دل اندوهگینم

کرد دیدار بهشت جاودان طلعت وی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه