گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

تا کی شود نقاب رخ گل لباس من

آتش زنید بهر خدا در پلاس من

این غیرتم کشد که چرا با چنین جمال

شکری نگوید از تو دل ناسپاس من

با آنکه یکزمان ز برابر نمیروی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

رخ برفروز از می و گلگشت باغ کن

هر دل که سوز عشق درو نیست داغ کن

اکنون که خاست نغمه ی بلبل ز شاخ گل

در جام لاله گون می چون چشم زاغ کن

دود چراغ مدرسه تا چند ای فقیه

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

ساقی در آتشم، نظری در ایاغ کن

یعنی بیار مرهم و درمان داغ کن

کشتی روانه ساز که باد مراد خاست

اختر دلیل شد طلب شبچراغ کن

آن گوهر مراد که از دیده غایبست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

ما ناکس و تو در پی بد گفتن اینچنین

تا کی خطای ما نپذیرفتن اینچنین

تا چند صلح و جنگ، چه داری بجان ما

خندیدن آنچنان و برآشفتن اینچنین

مگذار در دلم گره ای گل چو آمدی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

نخل تو سرکش و دل خود کام من همان

ناز تو همچنان طمع خام من همان

در جنت وصال مرا روز و شب یکیست

در روزگار هجر سیه شام من همان

هر قطره چشمه یی شد و هر چشمه آب خضر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

فصل خزان گذشت و رخ زرد من همان

بلبل ز ناله ماند و دم سرد من همان

رنگ از رخ چمن شد و برگ درخت ریخت

وین داغ کهنه بر دل پر درد من همان

گشتم غبار و رفتم ازین خاکدان برون

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

تا کی دل از هوا شنود بوی پیرهن

پیش آی، کز قبا شنود بوی پیرهن

تنها درآ به خلوت عاشق که همچو شمع

میرد، گر از صبا شنود بوی پیرهن

بگذار ای بهار جوانی زکوة حسن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

چشم من از نظارهٔ آن زلف مشک‌بو

چون نافهٔ تری‌ست که خون می‌چکد از او

یک قطره خون سوختهٔ خال گلرخی‌ست

هر غنچهٔ بنفشه که بینم به طرف جو

خونابه‌ای که می‌کشم از تیغ عشق تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

دارم دلی هوای بسی خوبرو درو

یکقطره خون گرم و هزار آرزو درو

آیینه ییست دایره ی خط سبز تو

کز غایت صفا بتوان دید رو درو

نقاش صنع شکل دهانت ز نازکی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

ای مست ناز از دل ما بیخبر مشو

نا آزموده منکر اهل نظر مشو

ساغر ز دست خود بکف بیغمان منه

در قصد جان عاشق خونین جگر مشو

در کار ما اگر نکنی زهر چشم کم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

هرگز نیافت برگ گلی عندلیب تو

ای غنچه ی شکفته فغان از رقیب تو

تو شادمان بحسن و من از عشق داغ داغ

آتش قرین من شد و گلشد نصیب تو

محبوب عالمی شده یی داغ بهر چیست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

منت که باز شد گرهی از جبین تو

حرفی شنیدم از لب چون انگبین تو

از یک اشاره می کشی و زنده می کنی

صد آفرین بغمزه ی سحرآفرین تو

ای باغبان که نخل گلت بر مراد باد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

ای باد صبح از پی آن نور دیده رو

دنبال آن خجسته غزال رمیده رو

از ضعف تن نمی رسم از پی خدای را

ای نازنین سوار عنان را کشیده رو

عشاق خسته منتظر یک نظاره اند

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

خال بنفشه گون برخ آتشین منه

بر برگ لاله نافه ی تر اینچنین منه

مرغ خرد مقید دام بلا مساز

بر پای عقل سلسله ی عنبرین منه

بر سر چو بهر کشتن ما کج نهی کلاه

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

نخل قدت که از چمن جان برآمده

شاخ گلی بصورت انسان برآمده

از پای تا به سر همه جانست آن نهال

گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده

اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

جان شهید عشق بجانان سپرده به

هر زنده یی که کشته او نیست مرده به

بی داغ آرزوی تو اصحاب درد را

نام و نشان ز صفحه ی هستی سترده به

از سبحه گر مراد نه تکبیر ذکر اوست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

ای دل متاع جان به خرابات برده به

نقد خرد به ساقی باقی سپرده به

چون حاصل حیات جهان نامرادی است

صد خرمن مراد به یک جو شمرده به

جایی که صد خزانهٔ طاعت به جرعه‌ای‌ست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به

این راز سر بمهر بهر کس نگفته به

این چشم فتنه ساز که شد مست خواب ناز

بیدار خوشترست ولی فتنه خفته به

ما خاک گلخنیم تویی لاله ی چمن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

بر صید زخم خورده دویدن چه فایده

بسمل شدیم تیغ کشیدن چه فایده

ما را اگر چه می کشی و زنده می کنی

لب از دریغ و درد گزیدن چه فایده

دوری مکن اگر شرفی داری ای هما

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

کاکل به تاب رفته ز دام که جسته‌ای

دیگر دل کدام پریشان شکسته‌ای

رنگین شدست دامن پاکت چه حالتست

گویا که در میان دل ما نشسته‌ای

بر گرد ارغوان کمر سیم کرده چست

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode