گنجور

 
بابافغانی

ساقی در آتشم، نظری در ایاغ کن

یعنی بیار مرهم و درمان داغ کن

کشتی روانه ساز که باد مراد خاست

اختر دلیل شد طلب شبچراغ کن

آن گوهر مراد که از دیده غایبست

شاید که در کنار تو باشد سراغ کن

ای آنکه سنگ می فگنی بر سبوی ما

بستان پیاله یی و علاج دماغ کن

از جام لاله مستم و از بوی گل خراب

باور نمی کنی سخنم، گشت باغ کن

مردم در انتظار و همایی نشد شکار

ای چرخ استخوان مرا پیش زاغ کن

در بزم عیش نیست فغانی دگر قرار

می زور کرد روی بکنج فراغ کن