گنجور

 
بابافغانی

منت که باز شد گرهی از جبین تو

حرفی شنیدم از لب چون انگبین تو

از یک اشاره می کشی و زنده می کنی

صد آفرین بغمزه ی سحرآفرین تو

ای باغبان که نخل گلت بر مراد باد

از دور چند غصه خورد خوشه چین تو

میکش بهر کرشمه که دانی ترا چه غم

شکر خدا که نیست کسی در کمین تو

با هر که دم زدی سخنت زود در گرفت

آه ای شکر لب از نفس آتشین تو

شاهان نهاده پیش لبت مهر بر دهان

زان اسم اعظمی که بود بر نگین تو

آهی زدی چنانکه فغانی هلاک شد

فریاد از دل تو و آه حزین تو