گنجور

 
بابافغانی

ما ناکس و تو در پی بد گفتن اینچنین

تا کی خطای ما نپذیرفتن اینچنین

تا چند صلح و جنگ، چه داری بجان ما

خندیدن آنچنان و برآشفتن اینچنین

مگذار در دلم گره ای گل چو آمدی

از چیست شرم کردن و نشکفتن اینچنین

گاهی غبار از دل ما کم کن ای پسر

کاین خانه شد خراب زنا رفتن اینچنین

صد رخنه کرد در دل ما تلخ گفتنت

چابک کسی نشد بگهر سفتن اینچنین

بسیار هم منال فغانی چه کافریست

با یار می کشیدن و بنهفتن اینچنین

 
 
 
صائب تبریزی

بی درد مشکل است سخن گفتن این چنین

رنگین شود سخن ز جگر سفتن این چنین

خامش نشین و خون جگر خور که می شود

خون غزال، مشک ز بنهفتن این چنین

بی نقش شو که خواب پریشان بینش است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه