گنجور

 
بابافغانی

هرگز نیافت برگ گلی عندلیب تو

ای غنچه ی شکفته فغان از رقیب تو

تو شادمان بحسن و من از عشق داغ داغ

آتش قرین من شد و گلشد نصیب تو

محبوب عالمی شده یی داغ بهر چیست

خود کیست ای چراغ محبان جبیب تو

شوقم یکی هزار شد از بوی دلکشت

بس داغ آرزو که کند تازه طیب تو

ای کار اهل شهر ز عشقت تمام راست

تا کی شکسته حال بماند غریب تو

می آید از علاج دلت بوی زندگی

دارد دم مسیح فغانی طبیب تو