گنجور

 
بابافغانی

کاکل به تاب رفته ز دام که جسته‌ای

دیگر دل کدام پریشان شکسته‌ای

رنگین شدست دامن پاکت چه حالتست

گویا که در میان دل ما نشسته‌ای

بر گرد ارغوان کمر سیم کرده چست

نخل غریب بهر دل خلق بسته‌ای

آسودم از فسانهٔ عاشق‌نواز تو

بنیاد کن که مرهم دل‌های خسته‌ای

هرجا که هستی از دل ما نیستی برون

یعنی مکن خیال که از ما گسسته‌ای

دامن مکش که تا بود این حسن دل‌فروز

یک دم ز آب دیدهٔ عاشق نرسته‌ای

از طرف جویبار فغانی برون مرو

گر زانکه دامن از می رنگین نشسته‌ای