گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

تنها براه دوست نباید ز جان گذشت

جز دوست هر چه هست بباید از آن گذشت

باشد برون ز کون و مکان یار و در پیش

هر کس که رفت از سر کون و مکان گذشت

آن مرحله است وادیت ای کعبهٔ مراد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

با ما مگو که دیر کجا و حرم کجاست

ما آب و گل پرست نییم آن صنم کجاست

هان بس مکن بطوف حرم ز آب و گل برآی

رو ز اهل دل بپرس که صاحب حرم کجاست

زنگ حدوث ز آینهٔ دل کنی چو پاک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

جستم سراغ دل ز صبا زان خبر نداشت

گویا به طرهٔ تو صبا هم گذر نداشت

در سر هر آن هوا که مرا بود شد بدر

عشق تو بود کز سر من دست برنداشت

گر یک نظر فزون بتو ننموده دیده‌ام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

خرم کسی که کام ز بخت جوان گرفت

یعنی به صدق دامن پیر مغان گرفت

بردم چو نام عشق سرا پا بسوختم

چون شمع کاتشش بوجود از زبان گرفت

خوبان دهند بوسه و گیرند جان بها

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای آنکه با وجود تو دیگر وجود نیست

ذاتی بجز تو در خور حمد و سجود نیست

تحصیل حاصل است تمنای جود تو

بر ما هر آنچه از تو رسد غیر جود نیست

تو در درون جانی و آنجا که وصل تست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

شاداب باغ دهر به آب محبت است

سبز این چمن ز فیض سحاب محبت است

دریا ز لطف موج لب خشگ تر کند

دریاست لیک تشنه آب محبت است

کنز خفی شده است ز احببت جلوه گر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

منت دلم ز حلقهٔ موی تو میکشد

کان را ز دیر و کعبه بسوی تو میکشد

با روی زرد گرم فرار است آفتاب

گویا خجالت ازمه روی تو میکشد

زیبد اگر زند به سر هر دو کون پای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

در دور ما چه جور بشر با بشر نکرد

برپا کدام فتنه و آشوب و شر نکرد

جمعیتی ندید که از هم جدا نساخت

معمورهٔی نیافت که زیر و زبر نکرد

وه کادمی به آدمی از دیو سیرتی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

مگذار اینکه راز دلت بر زبان رسد

گر بر زبان رسید بگوش جهان رسد

ره بر زیان ببند و زبان را نگاهدار

بر شمع هر زیان که رسد از زبان رسد

دانی که حال روح چه باشد ز بعد مرک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

رندان عمل برای رضای خدا کنند

یعنی ز خویش خلق خدا را رضا کنند

در هر صباح پاکدلان مسیح دم

انفاس خویش همره باد صبا کنند

چون غنچه کز نسیم سحرگاه بشکفد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

قربان آن زمان که زمان و مکان نبود

او بود و حرفی از من و ما در میان نبود

غافل ز کسب سود و زیان خود از عدم

سوی وجود ره سپر این کاروان نبود

معنی نداشت شرح فراق و حدیث وصل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

زان پیشتر که خاک وجودت سبو کنند

بگذار تر ز جام تو یاران گلو کنند

مال تو خصم تست که میراث خوارگان

در هر نفس هلاک تو را آرزو کنند

آزادگان هر آنچه بدست آورند مال

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

دلدار ما به درد دل ما نمی رسد

یا هیچکس به درد کسی وا نمیرسد

دردا که درد ما مرض بی طبیبی است

مردیم و این مرض به مداوا نمیرسد

کون از فساد محتضر است و علاج آن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

بر دل چو یاد لعل لب یار بگذرد

گویی مسیح بر سر بیمار بگذرد

صد داغ لاله را بنهد روی داغ اگر

روزی بباغ آن گل بی خار بگذرد

یکبار هر که بنگرد آن روی دلربا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

یاد دو طره ات بدلم چون درون شود

سررشتهٔ دو عالمم از کف برون شود

زان صاد چشم و میم دهن مد ابروان

ما را رواست گر الف قد چو نون شود

موی سیه سفید شد و عشق من فزود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کس نیست تا نشان بمن از آن دهان دهد

آری ز هیچکس نتواند نشان دهد

این غم کجا برم که مرا جان بلب رسید

از حسرت لبی که بهر مرده جان دهد

قدش به جلوه شور قیامت بپا کند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دل سجده جز بر آن خم ابرو نمیکند

زین قبله گه بجای دگر رو نمیکند

اینگونه رم که چشم تو کرد از من ضعیف

در صیدگه ز شیر نر آهو نمیکند

ای دل وفا مخواه ز خوبان که خوبرو

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ما را به یمن عشق روا از توکام شد

صد شکر کار ما به محبت تمام شد

دوشین به بزم قصهٔ خوبان همی گذشت

تا عاقبت به نام تو ختم کلام شد

زین بعد ما و عشق تو زیرا که پیش از این

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

دانی که دل بدلبر جانی چسان رسید

کوشید در طریق طلب تا بجان رسید

تا هر دو کون را ننهادیم زیر پای

کی دست ما بدامن آندل ستان رسید

تیغی است ابرویش که از آن تیغ هر کسی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

چندانکه سیل دیده من بیشتر شود

زان بیش آتش ستمش شعله ور شود

گفتم دلش به آه گدازم ولی مدام

سختی بر آن فزاید و این بی اثر شود

دوران هجر دلبر و ایام عمر من

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode