گنجور

 
صغیر اصفهانی

رندان عمل برای رضای خدا کنند

یعنی ز خویش خلق خدا را رضا کنند

در هر صباح پاکدلان مسیح دم

انفاس خویش همره باد صبا کنند

چون غنچه کز نسیم سحرگاه بشکفد

از کار بستهٔ دگران عقده وا کنند

تا هست کیمیای محبت به حیرتم

خلق جهان چرا طلب کیمیا کنند

گیتی بهشت نقد فقیر و غنی شود

گر اغنیا حقوق فقیران ادا کنند

دیوار محکمی نتوان یافت در جهان

شاد آن کسان که تکیه بلطف خدا کنند

ای کاش بودشان سفری در دل آنگروه

کز فکر خود سفر به بروج سما کنند

هرگز نگشته جمع خودی با خدا صغیر

مردان خدا گرفته خودی را رها کنند