گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۲

 

چه باشد ار ز من خسته دل تو یاد آری

ز روزگار وصال و ز عهد دلداری

مکن تو عهد فراموش و مگسل آن پیمان

مکش چو سرو سر از ما اگر وفاداری

ز جور و غصه بیازرده ای دل ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۳

 

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری

سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی

نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۸

 

چه باشد ار به من خسته دل کنی نظری

و یا بپرسی از حال زار من خبری

چو خاک بر سر راهت فتاده ام چه عجب

اگر تو بر سر خاک رهی کنی گذری

مرا تو مردمک دیده ای و در غم عشق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۲

 

فدای جان منست آن نگار چون حوری

بگو چگونه توان کرد از رخش دوری

به جان رسید دل من ز درد روز فراق

از آنکه هست دلم را دوای مهجوری

طبیب درد دلم را دوا نکرد و برفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۹

 

دلا تو با من مسکین چرا نمی سازی

مگر به خون من مستمند می نازی

ایا نسیم صبا گر به دوست برگذری

سلام من برسانی که محرم رازی

بگو چه کم شود ای ماه مهربان نفسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۰

 

چرا تو درد دلم را دوا نمی سازی

نظر به عین عنایت بما نیندازی

صبا به زلف نگارم اگر رسی زنهار

مباز با سر زلفش مکن تو جانبازی

به گوش یار رسان نرمکی ز من پیغام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۱ - اندوه از تیره‌روزی‌ها

 

چرا به کار من ناتوان نپردازی

نظر به حال اسیران خود نیندازی

ز مرتبت چو سراپرده بر فلک زده‌ای

به زیر خرگه دولت همی طرب سازی

چو کرد بانوی ایران تو را فلک ناگاه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۳

 

معطّرست جهانی ز باد نوروزی

چه باشد ار شب وصلت مرا شود روزی

دلم به دولت وصلت رسید و می خواهم

که آن سعادت و بختم شود به نو، روزی

منم که سوخته بر آتش شب هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۵

 

هر آنکه داد مرا عمر او دهد روزی

چو او گذشت به روزم دهد به نوروزی

به حکم ایزد بی چون بود همه بد و نیک

ز بخت خویش ندانیم دور بهروزی

ز سنگ خاره که آورد لعل چون آتش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۶

 

بیا که غمزه سرمست تو به دلدوزی

فراق روی تو را می کند بدآموزی

چو بخت یار نباشد بگو چه چاره کنم

که دولت شب وصلت مرا شود روزی

دلم به آتش عشقت بسوخت در سر لطف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۷

 

اگر شود شب وصلت مرا شبی روزی

به اوج چرخ فلک سرکشم به پیروزی

سنان غمزه مزن بیش ازین به جان و دلم

که چشم مست تو مشهور شد به دلدوزی

چراغ وصل تو جانا که شمع مجلس ماست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۰

 

بتا به عهد من ار بر سر جفا باشی

دل ضعیف مرا مایه دوا باشی

مشو ز دیده ی ما دور ای دو دیده ی من

تو همچو جان منی چون ز من جدا باشی

دلا تو پادشه من شدی مرو از راه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۲

 

دلا تو تا به غم عشق در جهان باشی

میان خلق جهان بی سخن چو جان باشی

چو نرگسم شده بیمار تا به کی با ما

چو سوسن ای بت مهروی ده زبان باشی

اگر ز نسل بنی آدمی بگو آخر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۸

 

چو حال زار من خسته دل تو می دانی

به شرح حال چه حاجت که در دل و جانی

به سرّ سینه مردان که از میانه جمع

به لطف خویش برون بر تو این پریشانی

بگیر دامن اخلاص و نیک مخلص باش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۶

 

تو راست بر مه تابنده از شکر دهنی

قدی چو سرو روان سرو را ز گل بدنی

سزد که سرو خرامان ز پای بنشیند

به ناز اگر بخرامی به گوشهٔ چمنی

به تنگنای دهانت سخن نمی گنجد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۹

 

مرا که در دو جهان راحت دل و جانی

به درد عشق تو درمانده ام تو درمانی

مرا به غیر تو مقصود در دو عالم نیست

خدای داند و من دانم و تو هم دانی

بیا که ملک دل ایثار خاک مقدم تست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۰

 

دلی که نیست به درد فراقت ارزانی

روا مدار کز آن پس خورد پشیمانی

من شکسته جفای تو نیک می دانم

ولی تو مهر و وفای مرا نمی دانی

مراست درد دلی ای نگار در غم تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۱

 

دلی ز دست بدادم ز روی نادانی

ز دست جور تو خوردم بسی پشیمانی

بریختی به ستم خون دل ز دیده ما

کنون به گردن تو خون ماست تا دانی

اگرچه دادن جان مشکلست در هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

 

صبا تو حال دل تنگ ما نکو دانی

به گوش یار رسان حال ما چو بتوانی

چو چشم سرخوش تو ناتوان و بیمارم

دمی تو نام من خسته بر زبان رانی؟

ز جان و دل شده ام بنده ات بدار مرا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴

 

تو خود به حال پریشان ما نظر نکنی

به کنج کلبه احزان ما گذر نکنی

بیا که از غم هجرت به جان رسید دلم

به شرط آنکه ز پیشم دگر سفر نکنی

به لطف بنده نواز تو چشم آن دارم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode