گنجور

 
جهان ملک خاتون

هر آنکه داد مرا عمر او دهد روزی

چو او گذشت به روزم دهد به نوروزی

به حکم ایزد بی چون بود همه بد و نیک

ز بخت خویش ندانیم دور بهروزی

ز سنگ خاره که آورد لعل چون آتش

هم او نهاد به فیرزوه رنگ فیروزی

که خانه ی عسلی ساخت در دل زنبور

که داد موم عسل را چنین شب افروزی

ز باد صبح گذشتست شمع جمع فلک

که در نهاد به شمع این چنین جگرسوزی

دلا چرا تو غم رزق می خوری به جهان

ببین که در دل خاکست مور را روزی

غم جهان مخور ای دل که عمر بر بادست

به دل چرا بجز از بار غم نیندوزی

چه اعتماد به چرخ فلک توان کردن

که کار چرخ نباشد بجز کله دوزی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت

خدای بر همه کامیش داد پیروزی

کنون که روی نهد جمله در حقیقت شرع

چه اعتقاد کنی باز گیردش روزی

برو که عاقل از این اختیار آن بیند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تو آدمی شوی و نام نیک اندوزی

اگر ز خواجه آزادگان در آموزی

ظهیر فاریابی

ایا شهی که گشاده ست چرخ پیروزه

در آستان تو درهای فتح و پیروزی

دلی که آتش قهرت بسوخت تا به ابد

نیایدش پس از آن از زمانه دلسوزی

به موضعی که طریق صواب گم گردد

[...]

مولانا

مسلم آمد یار مرا دل افروزی

چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی

اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست

رهیدم از کله و از سر و کله دوزی

دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم

[...]

سیف فرغانی

بهار آمد و گویی که باد نوروزی

فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی

کنار جوی چو شد سبز در میان چمن

بیا بگو که چه خواهم من از تو نوروزی

ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه