چه باشد ار به من خسته دل کنی نظری
و یا بپرسی از حال زار من خبری
چو خاک بر سر راهت فتاده ام چه عجب
اگر تو بر سر خاک رهی کنی گذری
مرا تو مردمک دیده ای و در غم عشق
به روی آب فکندیم با تو ما سپری
شرار آه من از چرخ نیلگون بگذشت
نمی کند به دل همچو آهنت اثری
به تحفه خواستی از من روان فرستادم
به غیر جان نبود چون کنیم ما حضری
تو را چو ما و به از ما بسی نگارینست
به جان تو که نداریم غیر تو دگری
نظر به حال جهان کن دمی ز روی کرم
که مه دریغ نمی دارد از جهان نظری
چو حلقه می زنمت سر به در دری بگشای
که ره نمی برم ای دوست جز درت به دری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دل شکستگی و عشق خود سخن میگوید و خواستار توجه معشوقش است. او به وضوح بیان میکند که چقدر در عشق به او گرفتار شده و همچنین حسرت و درد ناشی از جدایی را احساس میکند. شاعر از معشوق میخواهد که نگاهی به حال او بیندازد و لحظهای از محبتش را نثارش کند، زیرا او به حدی به معشوق وابسته است که بدون او نمیتواند زندگی کند. در نهایت، شاعر امیدوار است که معشوق در کمال بزرگواری، در را به روی او باز کند و اجازه دهد که به او نزدیکتر شود.
هوش مصنوعی: اگر فقط یک نگاهی به من بیندازی یا از احوال بد من بپرسی، چه ضرری دارد؟
هوش مصنوعی: من مثل خاکی هستم که بر سر راه تو افتادهام. چه عجیب است اگر تو هم بر سر خاکی که بر سر راهم است، عبور کنی.
هوش مصنوعی: تو برای من همچون مردمک چشم هستی و در غم عشق، با تو به مانند سپری بر روی آب قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: آه من به آسمان رنگی رسید، اما هیچ تأثیری بر دل ندارد، مثل اینکه آهن هیچ احساسی ندارد.
هوش مصنوعی: خواسته بودی که از من هدیهای برایت بفرستم، اما جز جانم چیزی ندارم که تقدیم کنم. ما چه کنیم که نمیتوانیم به حضورت بیاییم؟
هوش مصنوعی: تو را بسیار زیبا و دلکش میدانیم و به جانت، ما غیر از تو کسی را نداریم.
هوش مصنوعی: لحظهای به وضعیت دنیا نگاه کن و از روی لطف و بخشش الهی بیپرده، دیدگاه خود را عطا کن؛ چرا که ماه (الهی) هرگز از نگاه کردن به دنیا دریغ نمیکند.
هوش مصنوعی: هرگاه به دور تو حلقه بزنم، در را باز کن، زیرا من راهی جز در خانهات ندارم، ای دوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری
شکنج تو علم پرنیان شوشتری
بزیر دامنت اندر بنفشه بینم و تو
بنفشه را سپری یا بنفشه را سپری
چنان مسیر اگر پیش او سپر شده ای
[...]
ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری
تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری
توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش
عفیفه مریم مر پور خویش را پدری
به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی
[...]
پریرخی که ز شرمش نهان شدست پری
پری مثال نهان گشت و شد ز مهر بری
عیان بدیده گر او را نبینی آن نه عجب
که گر پریست چنین آمدست رسم پری
گر آبگینه پری را ببیندی بدرست
[...]
بخد و قد تو ای شهره ترک کاشغری
خجل شدند گل سرخ سرو غاتفری
ستاره بارم هر شب ز دیده تا بسحر
چو یادم آید از آن سی ستاره سحری
بدخل شوشتر ارزد سه بوسه از لب تو
[...]
اگر به داد بود نام شاه دادگری
وگر به تاج بود فخر شاه تاجوری
چو روز بزم بود آفتابِ با قدحی
چو روز رزم شود آسمان با کمری
فلک نیی و به قدر بلند چون فلکی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.