گنجور

 
جهان ملک خاتون

بتا به عهد من ار بر سر جفا باشی

دل ضعیف مرا مایه دوا باشی

مشو ز دیده ی ما دور ای دو دیده ی من

تو همچو جان منی چون ز من جدا باشی

دلا تو پادشه من شدی مرو از راه

چرا که تا به سر کوی او گدا باشی

ز بهر روز وصالش بود مرا جانی

تو بی وصال رخش در جهان چرا باشی

گدای وصل نگاری شدی عجب نبود

به کوی شاه جهان گر تو بینوا باشی

ز دست ما چه برآید بجز دعای سحر

تو صبح و شام همیشه در آن دعا باشی

من از جهان بجز از وصل تو نمی خواهم

مراد من ز جهان آنکه تا مرا باشی

چرا شدی ز غم یار خویش بیگانه

به راه عشق تو باید که آشنا باشی

جهان به گرد جهان گشتن تو به باشد

به هر دیار که باشی تو با خدا باشی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خیالی بخارایی

از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی

خطا نباشد اگر بر خط وفا باشی

اگر وفای رفیقان خود به جای آری

خدای باد رفیق تو هرکجا باشی

به آهِ سرد اسیران که نیّتم این است

[...]

اهلی شیرازی

طمع تراست که مقبول کاینات شوی

مکن دو کار اگر شاه اگر گدا باشی

به هیچ جا مرو ایدوست بی طلب هرگز

ز هیچکس مطلب هیچ هر کجا باشی

صامت بروجردی

گمان نداشتم آنقدر بی‌وفا باشی

که بی‌سبب ز علی‌اکبرم جدا باشی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه