گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلا تو تا به غم عشق در جهان باشی

میان خلق جهان بی سخن چو جان باشی

چو نرگسم شده بیمار تا به کی با ما

چو سوسن ای بت مهروی ده زبان باشی

اگر ز نسل بنی آدمی بگو آخر

چرا ز دیده ی ما چون پری نهان باشی

ز حد گذشت مرا شرح حال عشق ای دل

قلم صفت تو ز غم چند سر دوان باشی

نگار خوش به سر ناز بالش امید

به خواب خوش تو چرا سر بر آستان باشی

فراغتیست تو را از جهان بگو تا چند

مدام بر سر بازار داستان باشی

هزار جان به فدایت کنم من از سر شوق

میان باغ دل من تو چون روان باشی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی

شکر ستان هله تا تو شکرستان باشی

بجه بجه چو شهاب از برای کشتن دیو

چو ز اختری بجهی قلب آسمان باشی

چو عزم بحر کند نوح کشتی‌اش باشی

[...]

صائب تبریزی

اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی

تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی

چونی به خوش نفسی وقت خلق را خوش دار

ترا که نیست میسر شکرستان باشی

ز خنده رویی صبح است تازه رویی مهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه