گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا که در دو جهان راحت دل و جانی

به درد عشق تو درمانده ام تو درمانی

مرا به غیر تو مقصود در دو عالم نیست

خدای داند و من دانم و تو هم دانی

بیا که ملک دل ایثار خاک مقدم تست

به هر چه حکم کنی بر دلم تو سلطانی

منم ز جان و دلت معتقد ولی چه کنم

که اعتقاد من خسته دل نمی دانی

وگر تو چاره درد دلم بخواهی کرد

چو من شوی که به درمان خویش درمانی

ایا وصال تو آب حیات من تا چند

مرا بر آتش سوزان هجر بنشانی

تو شاه و حاکم و فرمان دهی و ما محکوم

که نیست چاره ی ما غیر بنده فرمانی