دلم ببردی و دانم که قصد جان داری
سر بریدن پیوند دوستان داری
نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی
نه رسم و عادت یاران مهربان داری
به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان
که خسته ای چو من زار ناتوان داری
تو را کجا ز من مستمند یاد آید
که صد هزار چو من بنده در جهان داری
چرا تو با همه دلجویی و سبک رویی
همیشه با من دلخسته سرگران داری
به لب رسید مرا جان ز هجر او ای دل
تو تا به چند غم عشق را نهان داری
جهان به عید وصالت امیدها دارد
مباش غافل از اندیشه جهانداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به حق آنک تو جان و جهان جانداری
مرا چنانک بپروردهای چنان داری
به حق حلقه عزت که دام حلق منست
مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری
به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست
[...]
ترا سزد که کنی دعوی جهانداری
که در جهان دلم ملک جاودان داری
جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست
بزن بزن صنما نوبت جهان داری
اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد
[...]
حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو
گناه توست که رخسار دلستان داری
جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو
[...]
تویی که عارض رخسار دلستان داری
دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری
تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز
هزار غنچه بر اطراف بوستان داری
بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان
[...]
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.