تو راست بر مه تابنده از شکر دهنی
قدی چو سرو روان سرو را ز گل بدنی
سزد که سرو خرامان ز پای بنشیند
به ناز اگر بخرامی به گوشهٔ چمنی
به تنگنای دهانت سخن نمی گنجد
در آن دهن که تو داری که را رسد سخنی
میان مجمع خوبان نگاه می کردم
تو آفتابی و خوبان ز انجم انجمنی
به حکم حبّ وطن ای دل غریب ضعیف
ز کوی عشق تو خوشتر نباشدش وطنی
ز شوق بر در عشّاق در فراق رخت
هزار جامه قبا شد چه جای پیرهنی
من و هزار چو من طالب وصال تواند
ز درد عشق تو هریک فتاده در محنی
هزار حیلت و دستان و مگر و فن دانم
نمی رسم به وصالت به هیچ مکر و فنی
تو پادشاه جهانی و من گدای درت
به وصل همچو تویی خود کجا رسد چو منی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی
ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی
به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی
به موکب اندرگویی که سرو در چمنی
زعاشقان منم اندر جهان که آن توام
[...]
دلم بعشق بتی را همی کند شمنی
که بر بتان بنکوئی کند همیشه منی
بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند
کند بتبت و قرقیز کاروان شکنی
شکست قیمت مشک و گل و سمن بسه چیز
[...]
گمان مبر که ز بیعیبی عمادست آن
که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی
مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد
برای من که هجا را بود هجا نکنی
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
[...]
شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی
من اعتماد ندارم که عهد می شکنی
به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش
چه خواب دیده ای ام روز باز در چه فنی
چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.