گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

داند اخلاص مرا وز حال من آگاه نیست

در دلش ره دارم و بر آستانم راه نیست

بخت با ما سرکش است و مدعا با ما به جنگ

کهربای شوق ما را جذبه یک کاه نیست

فصل ها شد در تباهی، برنیامد عمر ما

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود

آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود

آن که او در کلبه احزان پسر گم کرد یافت

تو که چیزی گم نکردی از کجا پیدا شود

دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

می‌روم جایی که غم آنجا ز دل‌ها می‌رود

ناله از هرجا که می‌خیزد به آنجا می‌رود

بعد جان دادن به دنبال اجل بینم چنانک

گوییا صد یوسف از پیش زلیخا می‌رود

تحفه رضوان اگر بر کف ندارم دور نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

در به روی عیش تا بستیم دیگر وانشد

صد کلید آورد بخت و قفل این در وانشد

در گریبانی که غم آویخت کمتر شد درست

خوش دلی کم دوخت جیبی را که یک سر وانشد

تا غم از ویرانه ما راه آمد شد گشود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

باز نرگس را گلستان صاحب افسر کند

شاخ گل منبر نهد بلبل خطابت سر کند

غنچه گردد سبز مغفر سبزه زنگاری قبا

روز عرض آمد که هرکس برد خود دربر کند

از گل مستان بروید تاک می شوریده وار

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

روز از آن آید که با صد خواریم بر در کشد

پرده ناموس شب از روی کارم برکشد

بر سر پروانه شمع از بهر آن سوزد که هست

جذبه عشقی که خاکستر به خاکستر کشد

هیچ جا نگذشت کز وی فتنه‌ای باقی نماند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

پایمالم فتنه‌ای را هر که در شور آورد

بر سر راهم بلا از هر طرف زور آورد

تخم غم در آب و خاک من نکو بر می دهد

خرمنی حاصل کنم، گر دانه یی مور آورد

آن که شام زندگانی شمع بالینم نشد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

بی تو بر بال و پر مرغان گلستان تنگ بود

صوت بلبل در حریم باغ بی آهنگ بود

حال آن گلگشت صحرایی که من کردم مپرس

لاله ها را در بن هر سنگ خونین چنگ بود

بی تو بر چشمم نمک می بیخت باد صبحدم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

این که دل نامند چون حرزم حمایل کرده‌اند

هیکلی از اضطراب جسم بسمل کرده‌اند

از کدامین دودمان تا این دلیل افروختند

چرخ را پروانه فانوس محمل کرده‌اند

این گل از هر شاخ خودرویی نمی‌آید به بار

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

دل نمی‌دانم کجا، زین آستانم می‌کشد

مرگ می‌بینم که با هجرام عنانم می‌کشد

هر سر مو بر تنم دارد خروشی از وداع

هجر پیوند تو از رگ‌های جانم می‌کشد

داشتم در سینه پیکان خدنگ کاریی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

باده خاص محبت کی به نامحرم رسد

محرمان را دوستگانی از قفای هم رسد

وقت عارف شب نکو گردد که در خوابست عام

یک دل بیدار را فیض همه عالم رسد

یافت گر دیوانه یی جاهی تعجب بهر چیست؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

خونم ار بر خاک ریزی نقض پیمان کی شود

خاکم ار زین در برون ریزی پریشان کی شود

گرمی اهل محبت از دم گرم منست

ناله ام تا نشنود بلبل غزلخوان کی شود

شوربختی را چه سازم چاره نتوان ساختن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

ناوک غم جان شکافد سینه گر جوشن شود

عشق مغناطیس گردد دل اگر آهن شود

سینه پرحسرتی دارم که از اندوه او

تا به نزدیک لب آرم خنده را، شیون شود

بیش شد سرگشتگی چندان که پایم پیش شد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

حسن چندی سر به دل شوخی و خودرایی دهد

شه چو گیرد مملکت اول به یغمایی دهد

دیده عاشق نیابد ذوق از دیدار دوست

گر نه اول ترک دیدن های هرجایی دهد

لذت دشنامش از من پرس کاب تلخ و شور

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

چشم زخم خلق را با حسن روزافزون چه کار

هر که را زلف و رخ اعجازست با افسون چه کار

از عتاب و لطف می نالند مشتاقان دوست

بلبلان را با نوا کارست با مضمون چه کار

در عجایب های طور عشق حکمت ها گم است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

هردم از زلف تو دارم کافرستانی دگر

دم به دم نو می کنم از رویت ایمانی دگر

یا تویی یا حسن رخسار تو را دزدیده است

چون تویی گر سر برآرد، از گریبانی دگر

چاشنی کنج آن لب از مذاقم کی رود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

درد دل را می کنم با صبر پیوندی دگر

بر طبیب خود تغافل می زنم چندی دگر

اعتمادی نیست بر عهدیی که نقصانی ندید

هست در پیمان گسستن مهر پیوندی دگر

گرچه می دانم قسم خوردن به جانت خوب نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

سر برآور بر کله داران قباها تنگ ساز

روی بنما عاقل و دیوانه را یک رنگ ساز

شاه و درویش از دل و جان آرزومند تواند

گر نسازی با پلاس فقر با اورنگ ساز

خواست ایزد از دل سخت تو بنماید مثل

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

ذوق وجدان و نظر خالص شد و خامم هنوز

صاف شد می ها ولی من دردی آشامم هنوز

گوش و لب بر مژده دیدار و قاصد در سفر

خانه پر شادی و در راهست پیغامم هنوز

برنمی آید هلال عیدم از ابر امید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گر به دل خلوت نداری از جهانبانی گریز

ور مسلط نیستی بر خود زسلطانی گریز

فتنه دیو و پری را سر به جانت داده اند

اسم اعظم گر ندانی از سلیمانی گریز

بر نصیب دیگران باید نشستن بی نصیب

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode