گنجور

 
نظیری نیشابوری

درد دل را می کنم با صبر پیوندی دگر

بر طبیب خود تغافل می زنم چندی دگر

اعتمادی نیست بر عهدیی که نقصانی ندید

هست در پیمان گسستن مهر پیوندی دگر

گرچه می دانم قسم خوردن به جانت خوب نیست

هم به جان تو که یادم نیست سوگندی دگر

پای تا سر دیده ام از شوق رخسارت که هست

هر سرشکم بی تو چشم آرزومندی دگر

پیر کنعان با که گیرد انس در بیت الحزن

بوی یوسف را نمی یابد ز فرزندی دگر

چون به شرم بخششم کشتی حلالت ساختم

کاین مروت نیست با طبع خداوندی دگر

تاب می آری که از کف می نهی آیینه را

از جمال تو ندیدم جز تو خرسندی دگر

شکوه و شکر «نظیری » عکس کین و مهر تست

آینه منما که طوطی نشکند قندی دگر

 
 
 
بابافغانی

ای مرا هر ذره با مهر تو پیوندی دگر

هر سر مویی به وصلت آرزومندی دگر

بگسل از دام گرفتاری که بر هر ذره اش

از کمند زلف مشگین بسته یی بندی دگر

منکه همچون غنچه دارم با لبت دلبستگی

[...]

اقبال لاهوری

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر

بر سر بام آ ، نقاب از چهره بیباکانه کش

نیست در کوی تو چون من آرزومندی دگر

بسکه غیرت میبرم از دیدهٔ بینای خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه