گنجور

 
نظیری نیشابوری

ذوق وجدان و نظر خالص شد و خامم هنوز

صاف شد می ها ولی من دردی آشامم هنوز

گوش و لب بر مژده دیدار و قاصد در سفر

خانه پر شادی و در راهست پیغامم هنوز

برنمی آید هلال عیدم از ابر امید

عمر رفت و همچو طفلان بر سر بامم هنوز

روز مولودم فلک محضر به فرزندی نوشت

بس که خوارم از پدر نشنیده کس نامم هنوز

سیر هفتاد و دو ملت کرده ام در طور عشق

کس نمی داند چه خواهد بود انجامم هنوز

مکر ابلیس و فریب دانه ام آمد بیاد

بارها گشتم ز قید آزاد و در دامم هنوز

از درون دوزخ ز بی تابی برون اندازدم

صدره از خامی به آتش رفتم و خامم هنوز

گرچه از صحت ز بدمستی برونم کرده اند

جرعه ای از رحم می ریزند در جامم هنوز

شکر اگر ردم «نظیری » تلخ بر طبعش نیم

می کند گاهی لبی شیرین به دشنامم هنوز