گنجور

 
نظیری نیشابوری

خونم ار بر خاک ریزی نقض پیمان کی شود

خاکم ار زین در برون ریزی پریشان کی شود

گرمی اهل محبت از دم گرم منست

ناله ام تا نشنود بلبل غزلخوان کی شود

شوربختی را چه سازم چاره نتوان ساختن

چون نمک بر ریش آید در نمکدان کی شود

بازوی ما دلخراشان را کمندی لازم است

هرچه دست ما رسد در وی گریبان کی شود

پشت پا زن بر هوس آنگه هوای عشق کن

تا بت خو نشکند کافر، مسلمان کی شود

هیچ کس بر روی بستر کسب جمعیت نکرد

بر سر کو تا نخوابد دل به سامان کی شود

داروی غم گریه مستانه می شد پیش ازین

آن هم از کیفیت افتادست درمان کی شود

بنده نتوان کرد ما آزادگان را جز به مهر

جنس ما بسیار کم یابست ارزان کی شود

تنگدستی چون تو کی یابد «نظیری » قرب دوست

آن چنان نوباوه یی هرگز فراوان کی شود