گنجور

 
نظیری نیشابوری

گر به دل خلوت نداری از جهانبانی گریز

ور مسلط نیستی بر خود زسلطانی گریز

فتنه دیو و پری را سر به جانت داده اند

اسم اعظم گر ندانی از سلیمانی گریز

بر نصیب دیگران باید نشستن بی نصیب

حسن حورا گر زند راهت ز رضوانی گریز

لحن خواهد شد شهیق و راح خواهد شد حمیم

لحن داودی گذار از راح ریحانی گریز

تا عزیز مصر گردی قبله اخوان شوی

از زلیخا مشربان چون ماه کنعانی گریز

لاابالی حکم ها راندن چرا بر زیردست؟

چند بی باکی به تنگ آیی به نادانی گریز

منصفی کردن خطر دارد، به جهل اقرار کن

چون ز دانایی به تنگ آیی به نادانی گریز

مصلحت از عقل برنا جو نه از نفس فضول

از شب ظلمت به سوی صبح نورانی گریز

تا به خوبی مأمن جمعیت دل ها شوی

چون شکنج زلف خوبان در پریشانی گریز

بر فلک خواهی برآیی از عنان کس را مران

گوی میدان ارادت شو ز چوگانی گریز

تا نشان از حسن و قبح صورت خویشت دهند

در پناه آینه طبعان روحانی گریز

از مسلمانان «نظیری » شد مسلمانان خراب

زین مسلمانان برآی و در مسلمانی گریز