سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۶ - داستان رستم پور زال در هفت ده سالگی و جنگ کردن او با ببر بیان قسمت اول
بفرما بدین رزم رفتن مرا
ز گردان برافراز گردن مرا
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح نصیرالدین
عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا
هر که بیند بیند این را با من و با این مرا
رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه
کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا
عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او
[...]
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین
کنون در خود خطا کردی ظنم را
که در دل جای کردی دشمنم را
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار
چو الماس و آهن رگ تن مرا
چه حاجت به الماس و آهن مرا؟
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود میسوخت
شد خیال روی او ره زن مرا
و آتشی زد در همه خرمن مرا
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
گر بیندازند سر از تن مرا
نیست غم چون هست این گردن مرا
عطار » مصیبت نامه » بخش اول » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
گفت هرگز مینباید زن مرا
بس بود این زاری و شیون مرا
عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان
هر دیاری را که بد دشمن مرا
پشت لشکر بود و جان و تن مرا
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۱۲ - نعت پنجم در ادب ضراعت امیدواران و طلب شفاعت گناهکاران
تا فتد این بار ز گردن مرا
بوی رهایی رسد از من مرا
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۶ - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه و فریاد برداشتن که این نه آن کس است که من در خواب دیده ام و سالها محنت محبتش کشیده ام
به روسایی مدر پیراهنم را
به دست کس میالا دامنم را
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف
مکن تر ز آب عصیان دامنم را
مسوز از آتش شهوت تنم را
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۳ - پیش رسیدن عزیز یوسف را بر بیرون آن خانه و پنهان داشتن آنچه میان وی و زلیخا گذشته بود و افشای زلیخا آن را
گرفت اینک قفای دامنم را
درید از سوی پس پیراهنم را
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۵ - صفت خزان و فرو ریختن برگ جمال لیلی از شاخسار حیات و وصیت کردن که وی را در زیر پای مجنون به خاک کنند
بین غرقه به خون نشیمنم را
وز سیل مژه بشو تنم را
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷
چو از غم کنم چاک پیراهنم را
ز مردم کند اشک پنهان تنم را
چه سان با قد خم کنم عزم کویش
گرفتست خار مژه دامنم را
غمت دانه ها می فشاند ز چشمم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا
کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا
چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار
شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا
دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا
غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا
بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب
شادم که غم بسوخت دل دشمن مرا
واجب شد اجتناب من از ماه پیکران
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
چو افکنده ببیند در خون تنم را
کنید آفرین ترک صید افکنم را
نیاید گر از دیده سیلی دمادم
که شوید ز آلودگی دامنم را
ور از خاک آتش علم برنیاید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا
خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟
تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید
هر کف خاکی بود چون وادی ایمن مرا
کی ز پیچ و تاب می شد رشته جانم گره؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا
کز دل سخت است در زیر قبا جوشن مرا
هر چه را خورشید سوزد، برنیاید دود ازو
نه ز بی دردی بود از آه لب بستن مرا
با دل روشن، ز نور عاریت مستغنیم
[...]