پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ
نیست بر تن گرچه غیر از پیرهن جوشن مرا
برنمی تابد فروغ عاریت کاشانه ام
گل فتد از مهر و مه در دیده روزن مرا
فیض اشک گرم من خورشید را دارد کباب
می شود سنگ ملامت لعل در دامن مرا
در بهشت افتاد، هر کس باغ خود از خانه کرد
سینه پر داغ دارد فارغ از گلشن مرا
نیستم در انجمن غافل ز استعداد جنگ
هست چون فانوس، جوشن زیر پیراهن مرا
فکر بی حاصل سرم را در گریبان غوطه داد
رستمی کو تا برآرد زین چه بیژن مرا؟
حاصل من برنمی آید به ارباب سؤال
خوشه چین از دانه افزون است در خرمن مرا
بی قراری های من منزل نمی داند که چیست
نیست چون ریگ روان دلگیری از رفتن مرا
از سیه روزان چراغ عیش من روشن شود
نیست باغ دلگشا جز گوشه گلخن مرا
خار دیوارم، برومندی نمی دانم که چیست
جلوه خشکی است صائب روزی از گلشن مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تفکر و احساسات عمیق خود میپردازد. او به محاصرهای که در آن قرار دارد اشاره میکند و از سختیها و ناامیدیهای زندگی سخن میگوید. او خود را همچون آیینهای میداند که کدورتهای دنیای بیرونی را منعکس میکند و به شدت از تیرگیهای زندگی رنج میبرد.
شاعر به جنگهای درونی خود اشاره میکند و به این نکته میپردازد که اگرچه آماده نبرد است، اما در ظاهر فقط لباسی بر تن دارد. او از فقدان عشق و زیبایی سخن میگوید و بیان میکند که اشکهایش حتی آفتاب را نیز میسوزاند.
در نهایت، او به بیقراریها و تنهاییهای خود میپردازد و تأکید میکند که به رغم تلاشها و دردها، هیچ نتیجهای به دست نمیآورد. با وجود تمام این دشواریها، در قلب او هنوز جایگاه امیدی برای روزهای بهتر وجود دارد.
هوش مصنوعی: میگوید که در برابر خطراتی که پیش رو دارم، مجبورم بایستم. این ایستادگی همچون علم و پرچم لشکرهاست که بر دوش من قرار دارد و افتخار و مسئولیت بزرگی به دوش من میگذارد.
هوش مصنوعی: وضعیت دنیا تاریک و غمانگیز است و من مانند یک آیینه تنها چیزی که میبینم، کدورت و تیرگی است که از دل روشن من ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره دارد که وقتی باید در عرصه علم و دانش تلاش کند، احساس میکند که هیچ حفاظتی ندارد. هرچند که او تنها یک لباس ساده بر تن دارد و در شرایط سخت و خطرناک به سر میبرد، اما همچنان به مبارزه و تلاش ادامه میدهد. این نشاندهنده عزم و شجاعت او در مواجهه با چالشهاست.
هوش مصنوعی: روشنی و زیبایی که به خانهام میآید، به خاطر محبت و عشق است، اما به هیچ وجه پایدار نیست. گویی که گل زیبایی در چشمان من شکفته میشود، اما این زیبایی از جانب آفتاب و ماه است و نمیتواند همیشه باقی بماند.
هوش مصنوعی: اشک گرم من به اندازهای تاثیرگذار است که میتواند خورشید را بسوزاند، و سنگ ملامت به گونهای در دامن من مینشیند که به مانند لعل (سنگ قیمتی) به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی در بهشت باغ خود را درست کرده، اما من با دلپر درد و اندوه از گلشن خودم بیخبر و رنجور هستم.
هوش مصنوعی: من در جمع نمیتوانم غافل باشم از تواناییهایم؛ درون خودم همچون فانوسی هستم که زرهای زیر لباس به تن کردهام.
هوش مصنوعی: فکر بیفایده و بیحاصل، سرم را در دستانم فشار داده و غرق کرده است. رستمی وجود ندارد تا مرا از این وضعیت نجات دهد و به من کمک کند.
هوش مصنوعی: من هیچ دستاوردی از اربابان خود به دست نیاوردهام، زیرا در جمع آوری حاصل، به زحمت و کوشش من توجه نمیشود و ارزش کار من فراموش شده است.
هوش مصنوعی: بیقراریهای من به جایی نمیرسند، چون نمیدانند که چه چیزی را از دست دادهام. مثل ریگهای روان، از رفتن و جداییام ناراحت هستم.
هوش مصنوعی: خوشحالی و لذت من تنها از افراد بدبخت و سیاهرو تأمین میشود و جز گوشهای از دنیای غمانگیز، جایی برای شادابی و خرمی در دل من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من مانند خاری هستم که بر دیوار قرار دارد، ولی نمیدانم چه چیزی است که مرا زنده میسازد. این تنها یک جلوه خشک از زیبایی است که روزی از باغ به من میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا
هر که بیند بیند این را با من و با این مرا
رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه
کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا
عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او
[...]
گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا
کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا
چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار
شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا
دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای
[...]
می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا
خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟
تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید
هر کف خاکی بود چون وادی ایمن مرا
کی ز پیچ و تاب می شد رشته جانم گره؟
[...]
شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا
می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا
عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام
باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا
روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید
[...]
ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا
شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست
صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.