بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف
سخن پرداز این کاشانه راز
چنین بیرون دهد از پرده آواز
که چون نوبت به هفتم خانه افتاد
زلیخا را ز جان برخاست فریاد
که ای یوسف به چشم من قدم نه
ز رحمت پا درین روشن حرم نه
در آن خرم حرم کردش نشیمن
به زنجیر زرش زد قفل آهن
حریمی یافت از اغیار خالی
ز چشم حاسدان دورش حوالی
درش زآمد شد بیگانه بسته
امید آشنایان زان گسسته
در او جز عاشق و معشوق کس نی
گزند شحنه و آسیب عسس نی
رخ معشوق در پیرایه ناز
دل عاشق سرود شوق پرداز
هوس را عرصه میدان گشاده
طمع را آتش اندر جان فتاده
زلیخا دیده و دل مست جانان
نهاده دست خود در دست جانان
به شیرین نکته های دلپذیرش
خرامان برد تا پای سریرش
به بالای سریر افکند خود را
به آب دیده گفت آن سرو قد را
که ای گلرخ به روی من نظر کن
به چشم لطف سوی من گذر کن
اگر خورشید روی من ببیند
چو ماه از خرمن من خوشه چیند
مرا تا کی درین محنت پسندی
که چشم رحمت از رویم ببندی
بدینسان درد دل بسیار می کرد
به یوسف شوق خویش اظهار می کرد
ولی یوسف نظر با خویش می داشت
ز بیم فتنه سر در پیش می داشت
به فرش خانه سرافکنده در پیش
مصور دید با او صورت خویش
ز دیبا و حریر افکنده بستر
گرفته یکدگر را تنگ در بر
از آن صورت روان صرف نظر کرد
نظرگاه خود از جای دگر کرد
اگر در را اگر دیوار را دید
به هم جفت آن دو گلرخسار را دید
رخ خود در خدای آسمان کرد
به سقف اندر تماشای همان کرد
فزودش میل ازان سوی زلیخا
نظر بگشاد بر روی زلیخا
زلیخا زان نظر شد تازه امید
که تابد بر وی آن تابنده خورشید
به آه و ناله و زاری درآمد
ز چشم و دل به خونباری درآمد
که ای خود کام کام من روا کن
به وصل خویش دردم را دوا کن
منم تشنه تو آب زندگانی
منم کشته تو جان جاودانی
چنانم از تو دور ای گنج نایاب
که باشدکشته بی جان تشنه بی آب
ز داغت سال ها در تاب بودم
ز شوقت بی خور و بی خواب بودم
مرا زین بیشتر در تاب مگذار
چنینم بی خور و بی خواب مگذار
به حق آن خدایی بر تو سوگند
که باشد بر خداوندان خداوند
به این حسن جهانگیری که دادت
به این خوبی که در عارض نهادت
به این نوری که تابد از جبینت
که دارد ماه را رو بر زمینت
به ابروی کمانداری که داری
به سرو خوب رفتاری که داری
به محراب کمان ابروی تو
به قلاب کمند گیسوی تو
به جادو نرگس مردم فریبت
به دیباپوش سرو جامه زیبت
به آن مویی که می گویی میانش
به آن سری که می خوانی دهانش
به مشکین نقطه ات بر روی گلرنگ
به شیرین خنده ات از غنچه تنگ
به آب دیده من ز اشتیاقت
به آه گرمم از سوز فراقت
به حرمانی که زیر کوهم از وی
گرفتار هزار اندوهم از وی
به استیلای عشقت بر وجودم
به استغنایت از بود و نبودم
که بر حال من بیدل ببخشای
ز کار مشکلم این عقده بگشای
به دل عمریست تا داغ تو دارم
هوای بوی از باغ تو دارم
زمانی مرهم داغ دلم شو
به بویی رونق باغ دلم شو
ز قحط هجر تو بس ناتوانم
ببخش از خوان وصلت قوت جانم
ز تو ای نخل تر خرما ز من شیر
مکن در خوان نهادن هیچ تقصیر
مرا زین شیر و خرما قوت جان ده
ز جان دادن درین قحطم امان ده
جوابش داد یوسف کای پریزاد
که ناید با تو کس را از پری یاد
مگیر امروز بر من کار را تنگ
مزن بر شیشه معصومیم سنگ
مکن تر ز آب عصیان دامنم را
مسوز از آتش شهوت تنم را
به آن بیچون که چونها صورت اوست
برونها چون درونها صورت اوست
ز بحر جود او گردون حبابیست
ز برق نور او خورشید تابیست
به پاکانی کز ایشان زاده ام من
بدین پاکیزگی افتاده ام من
ازیشان است روشن گوهر من
وزیشان است رخشان اختر من
که گر امروز دست از من بداری
مرا زین تنگنا بیرون گذاری
به زودی کامگاری بینی از من
هزاران حق گزاری بینی از من
ز لعل جان فزایم کام یابی
به قد دلکشم آرام یابی
مکن تعجیل در تحصیل مقصود
بسا دیرا که خوشتر باشد از زود
گر افتد صید نیکو دیر در دام
به است از زود نانیکو سرانجام
زلیخا گفت کز تشنه مجو تاب
که اندازد به فردا خوردن آب
ز شوقم جان رسیده بر لب امروز
نیارم صبر کردن تا شب امروز
کی آن طاقت مرا آید پدیدار
که با وقت دگر اندازم این کار
ندانم مانعت زین مصلحت چیست
که نتوانی به من یک لحظه خوش زیست
بگفتا مانع من زان دو چیز است
عقاب ایزد و قهر عزیز است
عزیز این کج نهادی گر بداند
به من صد محنت و خواری رساند
برهنه کرده تیغ آنسان که دانی
کشد از من لباس زندگانی
زهی خجلت که چون روز قیامت
که افتد بر زناکاران غرامت
جزای آن جفاکیشان نویسند
مرا سر دفتر ایشان نویسند
زلیخا گفت زان دشمن میندیش
که چون روز طرب بنشیندم پیش
دهم جامی که با جانش ستیزد
ز مستی تا قیامت برنخیزد
تو می گویی خدای من کریم است
همیشه بر گنهکاران رحیم است
مرا از گوهر و زر صد خزینه
درین خلوتسرا باشد دفینه
فدا سازم همه بهر گناهت
که تا باشد ز ایزد عذر خواهت
بگفت آن کس نیم کافتد پسندم
که آید بر کسی دیگر گزندم
خصوصا بر عزیزی کز عزیزی
تو را فرمود بهر من کنیزی
خدای من که نتوان حق گزاریش
به رشوت کی سزد آمرزگاریش
به جان دادن چو مزد از کس نگیرد
در آمرزش کجا رشوت پذیرد
زلیخا گفت کای شاه نکو بخت
که هم تاجت میسر باد و هم تخت
دلم شد تیر محنت را نشانه
ز بس کآری بهانه بر بهانه
بهانه کجروی و حیله سازیست
بهانه نی طریق راست بازیست
معاذالله که راه کج روم من
ز تو این حیله دیگر نشنوم من
عجب بی طاقتم آرام من ده
اگر خواهی واگر نی کام من ده
به گفتن گفتن آمد روز من سر
نگشت از تو مراد من میسر
زبان دربند دیگر زین خرافات
بجنب از جا که فی التأخیر آفات
مرا در خشک نی آتش فتاده ست
تو را با آتش من خوش فتاده ست
مرا این دود و آتش کی کند سود
چو در چشمت نگردد آب ازین دود
ازین آتش چو دودم هست تابی
بیا بر آتشم زن یکدم آبی
زلیخا چون به پایان برد این راز
تعلل کرد دیگر یوسف آغاز
زلیخا گفت کای عبری عبارت
که بردی از سخن وقتم به غارت
مزن بر روی کارم دست رد را
که خواهم کشتن از دست تو خود را
به عشرت دستم اندر گردن آویز
گر نه برمش از خنجر تیز
نیازی دست اگر در گردن من
شود خون منت حالی به گردن
کشم خنجر چو سوسن بر تن خویش
چو گل در خون کشم پیراهن خویش
نهم بر تن ز جان داغ جدایی
ز حجت گفتنت یابم رهایی
عزیزم پیش تو چون کشته یابد
پی کشتن عنان سوی تو تابد
پس از کشتن به زیر پرده خاک
به تو پیوندد این جان هوسناک
بگفت این و کشید از زیر بستر
چو برگ بید سبزارنگ خنجر
ولی از آتش غم پر تف و تاب
به حلق تشنه برد آن قطره آب
چو یوسف آن بدید از جای برجست
چو زرین یاره بگرفتش سر دست
کزین تندی بیارام ای زلیخا
وز این ره بازکش گام ای زلیخا
ز من خواهی رخ مقصود دیدن
ز وصل من به کام دل رسیدن
زلیخا ماه اوج دلستانی
ز یوسف چون بدید آن مهربانی
گمان زد شد که خواهد کام او داد
به وصل خویشتن آرام او داد
ز دست خود روانی خنجر انداخت
به قصد صلح طرح دیگر انداخت
لب از نوشین دهانش پر شکر کرد
ز ساعد طوق وز ساقش کمر کرد
به پیش ناوکش جان را هدف ساخت
ز شوق گوهرش تن را صدف ساخت
ولی نگشاد یوسف بر هدف شست
پی گوهر صدف را مهر نشکست
دلش می خواست در سفتن به الماس
ولی می داشت حکم عصمتش پاس
زلیخا در تقاضا گرم و یوسف
همی انگیخت اسباب توقف
نهادی بر ازار خویش دستی
یکی عقده گشادی و دو بستی
فتادش چشم ناگه در میانه
به زرکش پرده ای در کنج خانه
سؤالش کرد کان پرده پی چیست
در آن پرده نشسته پردگی کیست
بگفت آن کس که تا من بنده هستم
به رسم بندگانش می پرستم
بتی تن از زر و چشمش ز گوهر
درونش طبله ای پر مشک اذفر
به هر ساعت فتاده پیش اویم
سر طاعت نهاده پیش اویم
درون پرده کردم جایگاهش
که تا نبود به سوی من نگاهش
ز من آیین بی دینی نبیند
درین کارم که می بینی نبیند
چو یوسف این سخن بشنید زد بانگ
کزین دینار نقدم نیست یک دانگ
تو را آید به چشم از مردگان شرم
وز این نازندگان در خاطر آزرم
من از دانای بینا می نترسم
ز قیوم توانا می نترسم
بگفت این و ز میان کار برخاست
وز آن خوش خوابگه بیدار برخاست
الف کرد از دو شاخ لام الف دور
رهاند از گاز سیمین شمع کافور
چو گشت اندر دویدن گام تیزش
گشاد از هر دری راه گریزش
به هر در کامدی بی در گشایی
پریدی قفل جایی پره جایی
اشارت کردنش گویی به انگشت
کلیدی بود بهر فتح در مشت
زلیخا چون بدید آن از عقب جست
به وی در آخرین درگاه پیوست
پی باز آمدن دامن کشیدش
ز سوی پشت پیراهن دریدش
برون رفت از کف آن غم رسیده
به سان غنچه پیراهن دریده
زلیخا زان غرامت جامه زد چاک
چو سایه خویش را انداخت بر خاک
خروشی از دل ناشاد برداشت
ز ناشادی خود فریاد برداشت
که واویلا ز بی اقبالی بخت
که برد از خانه ام آن نازنین رخت
دریغ آن صید کز دامم برون رفت
دریغ آن شهد کز کامم برون رفت
عزیمت کرد روزی عنکبوتی
که بهر خود کند تحصیل قوتی
به جایی دید شهبازی نشسته
ز قید دست شاهان باز رسته
به گرد او تنیدن کرد آغاز
که بندد پر و بالش را ز پرواز
زمانی کار در پیکار او کرد
لعاب خود همه در کار او کرد
چو آن شهباز کرد از وی کناره
نماندش غیر تار چند پاره
منم آن عنکبوت زار رنجور
فتاده از مراد خویشتن دور
رگ جانم گسسته همچو تارش
نگشته مرغ امیدی شکارش
گسسته تارم از هر کار و باری
به دستم نیست جز بگسسته تاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از شعرهایی است که داستان عشق زلیخا و یوسف را روایت میکند. زلیخا با عشق و اشتیاق به یوسف، معشوقهاش، میگوید که چقدر او را دوست دارد و از دوریاش رنج میبرد. او در تلاش است تا دل یوسف را به دست آورد و به وصالش برسد. یوسف که خود با احساساتش در جنگ است، از فتنه و مشکلاتی که ممکن است برایش به وجود آید، میترسد و سعی میکند خود را از زلیخا دور نگه دارد. اما زلیخا در نهایت نشان میدهد که چقدر شوق وصل او را دارد و حتی به مرگ تهدید میکند اگر نتواند به وصالش برسد.
در خلال این گفتگوها، زلیخا تمام زیباییها و ویژگیهای یوسف را وصف میکند و از او میخواهد به او توجه کند و در نهایت یوسف به او پاسخ میدهد که عشق و محبت هر دو آنان را در تنگنایی قرار داده است. داستان، همچنان که پیش میرود، نشاندهنده کشمکشهای احساساتی و ظرافتهای عاشقانه است که در دل دو شخصیت اصلی میگذرد.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که گوینده یا شاعر در حال بیان رازهایی از این خانه یا مکان است که بهصورت پنهانی و از پشت پرده به گوش میرسد. او قصد دارد تا اسرار و داستانهای نهفته را برای دیگران آشکار کند.
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت به هفتمین خانه رسید، زلیخا از شدت احساس و هیجان، فریاد بلندی کشید.
هوش مصنوعی: ای یوسف، به چشمان من نگاهی بینداز و با رحمت خود به این مکان نورانی قدم بگذار.
هوش مصنوعی: در آن مکان خوش و خرم، منزل او به زنجیر و قفل آهنی بسته شده است.
هوش مصنوعی: سروچمنی پیداکرد که از نگاه حسودان دور است و در آن، آرامشی وجود دارد.
هوش مصنوعی: بیگانگان در اینجا دیگر راهی ندارند و درهای دوستی به روی آشناها بسته شده است. امیدی به دیدار و ارتباط نیست و این جدایی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در وجود او فقط عاشق و معشوق حضور دارند و هیچ کس دیگری نیست. نه شحنهای (پلیس) وجود دارد که آسیب برساند و نه کسی که مزاحمت ایجاد کند.
هوش مصنوعی: چهره محبوب با زیبایی هایش دل عاشق را پر از شوق و شوری میکند.
هوش مصنوعی: توجه به آرزوها و خواستهها باعث شده که انسان در میدان زندگی بیشتری از آنچه باید ریسک کند و در دام تمایلاتش گرفتار شود. همچنین، خواستهها و طمع در دل او مانند آتشی شعلهور شده که آرامش را از او میگیرد.
هوش مصنوعی: زلیخا با تمام وجود به محبوبش عشق ورزیده و احساساتش را به او سپرده است. او دست خود را در دست محبوبش قرار داده و به آن اعتماد کرده است.
هوش مصنوعی: او با ناز و زیبایی، دلخوشیهای شیرینش را به سمت پای تخت خود میبرد.
هوش مصنوعی: در بالای تخت خود، چشمانش را به اشک پر کرده و به آن سرو بلند گفت.
هوش مصنوعی: ای گل زیبا، به من نگریسته و با نگاهی مهربان به من توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر خورشید زیبایی من را ببیند، مانند ماه که خوشهای از خوشههای گندم برمیچیند.
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی من را در این سختیها نگهداری و باعث شوی که چشم رحمت تو به من دوخته شود؟
هوش مصنوعی: او به این صورت از درد دلهایش بسیار صحبت میکرد و شوق خود را نسبت به یوسف بیان مینمود.
هوش مصنوعی: یوسف به خاطر ترس از فتنهها، همواره سرش را پایین نگه میداشت و تنها به خود نگاه میکرد.
هوش مصنوعی: در خانه، بند رختی افتاده و در کنار آن تصویری یافت که در آن چهره خود را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: در یک تخت خواب نرم و مجلل، با پارچههایی از نازک و لطیف، دو نفر به صورت نزدیک و صمیمی در کنار هم خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: شخص از زیباییهای ظاهری صرفنظر کرده و توجه خود را به جایی دیگر معطوف کرده است.
هوش مصنوعی: اگر در و دیواری را دید، به زیبایی و ناز آن صورت مهربان هم توجه کرد.
هوش مصنوعی: چهرهاش را به سوی خداوند آسمان کرد و در آسمان، به تماشای او مشغول شد.
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق او به زلیخا افزایش یافت و با نگاهش، زیبایی و روی او را بهتر درک کرد.
هوش مصنوعی: زلیخا از آن نگاه به تازگی امید داشت که امیدی که در دلش ایجاد شده بود، مانند خورشید درخشان بر او بتابد.
هوش مصنوعی: از چشمانم و دل به شدت غمناک شدم و به حالت زاری و گریه درآمدم.
هوش مصنوعی: ای شخصی که همه چیز را بر حسب خواسته خود پیش میبری، به من اجازه بده تا به وصالت برسم و درد و رنج من را درمان کنی.
هوش مصنوعی: من به آب زندگی تو نیاز دارم و جانم در عشق تو به جاودانگی رسیده است.
هوش مصنوعی: من آنقدر از تو دورم، ای گنج نایاب، که مثل کسی هستم که در حالی که جانش را از دست داده، تشنهی آب است.
هوش مصنوعی: سالها به خاطر دلتنگی تو در عذاب بودم و به خاطر عشقات بیخواب و بیخوراک زندگی میکردم.
هوش مصنوعی: دیگر بیشتر از این در عذابم نگذار، چون حال من این است که بدون غذا و خواب راحت نیستم.
هوش مصنوعی: به حق آن خدایی که قسم میخورم، او برتر از همه خدایان است.
هوش مصنوعی: این زیبایی که تو به جهان بخشیدهای و این جذابیتی که بر چهرهات نقش بسته است، واقعاً قابل تحسین است.
هوش مصنوعی: به نوری که از پیشانی تو میدرخشد، میتوان گفت که حتی ماه هم در برابر این نور روی زمین تو خجل است.
هوش مصنوعی: به ابروی کمانداری که تو داری و به رفتار زیبایی که با دیگران داری.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت خاص چشمان و موهای معشوق اشاره دارد. شاعر از کمان ابروی معشوق به عنوان جهتی برای جلب توجه و زیبایی یاد میکند و گیسوی او را به عنوان ابزاری تشبیه میکند که دلها را در دام میاندازد. به طور کلی، این عبارت بیان کننده شگفتی و فریبندگی معشوق است که به سادگی میتواند دل عشقورزی را گرفتار کند.
هوش مصنوعی: بازی چشمهای زیبایت مثل جادو مردان را فریب میدهد، و قد بلندت در لباس زیبا همگان را مسحور میسازد.
هوش مصنوعی: به آن مویی که اشاره میکنی و در میانش به آن سری که نامش را میگردی و بیان میکنی.
هوش مصنوعی: بر نقطههای سیاه تو که روی گلهای رنگارنگ نشسته، و با خنده شیرینت که از غنچههای بسته نشأت میگیرد، پیوندی خاص وجود دارد.
هوش مصنوعی: چشمم از اشتیاق تو پر از اشک شده و دلکم به خاطر دوریت در آتش سوزان است.
هوش مصنوعی: در کنار کوه، احساس ناراحتی و دلسردی عمیقی دارم که ناشی از غمهای فراوانی است که به خاطر او احساس میکنم.
هوش مصنوعی: عشق تو بر وجود من چیره شده و به همین دلیل تو از بودن و نبودن من بینیازی.
هوش مصنوعی: ای خدا، به حال من که در رنج و درد هستم رحم کن و از بزرگی خود کمکی به من کن تا این مشکل و مانع برطرف شود.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دلم به خاطر داغ تو ناراحت است و همیشه به یاد بوی خوش باغ تو هستم.
هوش مصنوعی: زمانی برای ناراحتیهایم تسکیندهنده باش و با حضورت، زندگی و شادابی را به قلبم بازگردان.
هوش مصنوعی: از شدت دوری تو به شدت ضعیف و ناتوان شدهام. لطفاً مرا ببخش که از سفره وصالت قوت جانم را میطلبم.
هوش مصنوعی: ای درخت خرما، از تو میخواهم که بر من شیر نریزی، زیرا در گذاشتن این شیر بر سفره، تقصیری از من نیست.
هوش مصنوعی: از این عسل و خرما به من نیرو و قوت بده، و در این زمان دشوار و سخت، مرا از مرگ حفظ کن.
هوش مصنوعی: یوسف به او پاسخ داد: ای زیباروی، هیچکس نمیتواند با تو از زیباییها سخن بگوید.
هوش مصنوعی: امروز از من انتظار زیادی نداشته باش و به من سختی نرسان. بر احساسات پاک و معصوم من آسیب نزن.
هوش مصنوعی: تا دامنم را به آب نافرمانی تر نکن، زیرا آتش شهوت بدنم را میسوزاند.
هوش مصنوعی: به آنکه حقیقتش بینهایت و بیچون است، ظواهر و اشکال تنها نمایانگر درون او هستند. آنچه در بیرون دیده میشود، بازتابی از واقعیت درونی اوست.
هوش مصنوعی: از طرز بخشش او برکات آسمانی همانند حبابی در دریا است و نور او چنان است که خورشید را میتاباند.
هوش مصنوعی: من از افرادی پاک و شریف به دنیا آمدهام و به همین دلیل به این پاکیزگی و خلوص رسیدهام.
هوش مصنوعی: روشنایی گوهر من از آنهاست و از آنهاست که ستارهام درخشش دارد.
هوش مصنوعی: اگر امروز از من فاصله بگیری، مرا از این وضعیت دشوار نجات خواهی داد.
هوش مصنوعی: به زودی موفقیتهای زیادی را از من مشاهده خواهی کرد و همچنین مهربانی و نیکیهای فراوانی را از من خواهی دید.
هوش مصنوعی: از زیبایی لعل، جانم شاد و پرنشاط میشود و زمانی که به دلکم میرسم، آرامش واقعی را پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: در طلب رسیدن به اهدافت شتاب نکن، چرا که ممکن است آنچه دیرتر به دست آید، از آنچه زود به دست میآید، لذتبخشتر باشد.
هوش مصنوعی: اگر صید خوبی دیر در دام بیفتد، بهتر از این است که زود به دست بیاید و نتیجهاش خوب نباشد.
هوش مصنوعی: زلیخا گفت که چرا باید منتظر بمانی که فردا آب بنوشی، وقتی الان تشنه هستی و نمیتوانی تحمل کنی؟
هوش مصنوعی: از شوق و هیجان، جانم به لب رسیده و دیگر نمیتوانم صبر کنم تا شب بیاید.
هوش مصنوعی: کی دوباره تواناییام برای این کار مشخص خواهد شد که بتوانم در زمانی دیگر این کار را به تعویق بیندازم؟
هوش مصنوعی: من نمیدانم چرا مانع از این میشوی که لحظهای خوش و با آرامش زندگی کنم.
هوش مصنوعی: او گفت که مانع من از رسیدن به هدفم دو چیز است: یکی غضب و خشم خداوند و دیگری خشم عزیز و گرامی.
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر بداند به خاطر کج جاییاش چقدر رنج و ذلت به من وارد میشود، صد برابر بیشتر به من آسیب میزند.
هوش مصنوعی: تیغی به شدت بر من فشار میآورد که زندگیام را از من میگیرد.
هوش مصنوعی: چه شرمآور است که مانند روز قیامت، زمانیکه مجازات بر زناکاران نازل شود، این وضعیت به وقوع بپیوندد.
هوش مصنوعی: تنها نتیجه بدیهایی که به من کردهاند، این است که برایشان در لیست بدیها یادداشت میشوم.
هوش مصنوعی: زلیخا گفت که به آن دشمن فکر نکن، چون وقتی روز شادی بیاید، من در کنار او نشستهام.
هوش مصنوعی: کسی که با جانش برای نوشیدن شراب مبارزه کند، به خاطر مستی از خواب بیدار نخواهد شد تا روز قیامت.
هوش مصنوعی: تو میگویی که خدا همیشه نسبت به بندگان گناهکارش بخشنده و مهربان است.
هوش مصنوعی: در این خلوتگاه، معادل صد خزانه از جواهرات و طلا در دل دارم.
هوش مصنوعی: من همه چیز را فدای گناههایت میکنم تا بتوانی از خدا عذرخواهی کنی.
هوش مصنوعی: شخصی میگوید: من کسی را انتخاب میکنم که به او آسیبی نرساند، بلکه به دیگران آسیب برساند.
هوش مصنوعی: این بیت به احساسات و ارتباطات عاطفی اشاره دارد. شخصی با توصیف عزیزی به تو پیامی میدهد که نشاندهنده اهمیتی ویژه نسبت به توست. این پیام میتواند دعوتی باشد برای خدمت به آن عزیز یا نشاندهنده عشق و علاقهای باشد که در این ارتباط نهفته است. در کل، این کلمات بیانگر عواطف عمیق و ارتباطات انسانی است.
هوش مصنوعی: خدای من، آیا میتوان نام نیک و بخشش او را به پول و رشوه فروخت یا بهدست آورد؟
هوش مصنوعی: کسی که برای جان دادن و فدای خودش از دیگران پاداشی نمیگیرد، چگونه میتواند در خواستههای دیگران از آنها چیزی بگیرد یا رشوه قبول کند؟
هوش مصنوعی: زلیخا گفت: ای شاه خوشبخت، شایسته است که هم تاج تو بر سر باشد و هم بر تخت بنشینی.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر مشکلاتی که دارم، مانند تیرک که هدف را نشانه میگیرد، پر از نشانههای غم و اندوه شده است. این درد و غصهها آنقدر زیادند که هر مشکل جدیدی بهانهای میشود برای یادآوری دردهای گذشته.
هوش مصنوعی: بهانه و عذر آوردن برای انحراف و نیرنگ بازی است و این بهانهای برای دنبال کردن راه راست نیست.
هوش مصنوعی: به خدا پناه میبرم که از مسیر درست منحرف شوم، من دیگر هرگز فریب این تدبیرهای تو را نخواهم خورد.
هوش مصنوعی: عجب صبری دارم؛ اگر میخواهی، به من آرامش بده و اگر نمیخواهی، به من لذت بده.
هوش مصنوعی: یک روز به جایی رسیدم که هرچه گفتم، نتوانستم چیزی بگویم و همه آرزوها و خواستههایم برآورده نشد.
هوش مصنوعی: زبان را از این باورهای نادرست رها کن و به حرکت درآور، زیرا تأخیر در بیان، مشکلات و عواقب بد به همراه دارد.
هوش مصنوعی: من در دل خود آتش سوزانی دارم، اما تو با آن آتش من خوشحالی و شاد هستی.
هوش مصنوعی: این دود و آتش برای من هیچ فایدهای ندارد، چون وقتی در چشمانت نگاه میکنم، نمیخورد شدم از این دود و آتش.
هوش مصنوعی: من از آتش درونم میسوزم و مانند دودی هستم که از آن برمیخیزد. بیا و یک لحظه بر آتش وجودم آب بریز تا کمی آرام شوم.
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی راز خود را به پایان رساند، دیگر یوسف را به تأخیر نینداخت و به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: زلیخا گفت: ای ابری، تو که سخن مرا بردی، وقت مرا به هدر دادی.
هوش مصنوعی: بر روی کارم دست نگذار، زیرا تصمیم دارم از دست تو آزاد شوم.
هوش مصنوعی: اگر به خوشی و لذت دست یابم و گوهری بر گردن آویزم، در غیر این صورت، با تند و تیز بودن خنجر، آن را از من میگیرند.
هوش مصنوعی: اگر نیازی به آغوش من بیفتد، به خاطر آن خون دلِ خود را بر گردن میگذارم.
هوش مصنوعی: من مانند سوسن و گل به خود آسیب میزنم و پیراهنم را در خون آغشته میکنم.
هوش مصنوعی: بر تنم داغ جدایی از توست و از گفتار تو به دنبال رهایی میگردم.
هوش مصنوعی: عزیزم در حضور تو همچون کسی است که جان خود را میدهد و به خاطر تو تمام تلاشش را میکند تا توجهت را جلب کند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه جانم در زیر خاک قرار گیرد، روح سرکش و خواهان من به تو خواهد پیوست.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از زیر تخت خنجر سبز رنگی شبیه به برگ بید را بیرون کشید.
هوش مصنوعی: اما از شدت غم و آتش درون، همان یک قطره آب هم که به گلو برسد، مانند یک خوشحالی یا سرخوشی کوچک میتواند تسکیندهنده باشد.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف او را دید، از جایش بلند شد و مانند یك گردنبند طلایی، او را بر سر دست گرفت.
هوش مصنوعی: ای زلیخا، از این شدت و فشار آرام بگیر و قدمت را از این مسیر بردار.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی چهره محبوبم را ببینی، باید به وصل و در کنار من رسیدن را تجربه کنی تا به آرزویت در دل برسی.
هوش مصنوعی: زلیخا که به زیبایی یوسف علاقمند بود، زمانی که او را با آن محبت و مهربانیاش دید، احساساتی در دلش شکل گرفت.
هوش مصنوعی: او فکر کرد که به خاطر رسیدن به آرزوهایش، میتواند آرامش خود را با پیوند با معشوق به دست آورد.
هوش مصنوعی: کسی که در گذشته با رفتارهای خود آسیب رسانده، حالا به سمت صلح و آشتی پیش میرود و نقشهای جدید برای اصلاح اوضاع در نظر گرفته است.
هوش مصنوعی: زبانش شیرین و دلپذیر است و مانند شکر لذت میبخشد. او با دستانش چیزی زیبا میسازد و کمرش به شکل زیبایی جلوهگر است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوق به زیبایی او، جانم را مثل یک هدف قرار دادم و بدنم را همچون صدفی برای نگهداشتن گوهر وجودش آماده کردم.
هوش مصنوعی: یوسف در تلاش برای کشف راز خود، مهر صدف را نشکست و بر روی هدف خود، راهی را نگشود.
هوش مصنوعی: دلش آرزو داشت که در دستسازش، به جای نقره و طلا، از الماس استفاده کند، اما حکم و سرشت او این اجازه را نمیداد.
هوش مصنوعی: زلیخا با اشتیاق از یوسف درخواست داشت و یوسف نیز به طور غیرمستقیم به او اجازه میداد که مدتی بیشتر در کنار هم بمانند.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به یادآوری یک مشکل و گرهخوردگی در زندگیاش اشاره میکند و میگوید که با تلاش برای گشودن این گره، در نهایت بر خویش فشاری را کمتر میکند و به نوعی آرامش و راحتی را تجربه میکند. در عین حال، او متوجه میشود که برای حل مشکلات و درک خود، به دو شکل متفاوت عمل کرده است؛ یکی برای حل مسئله و دیگری برای جلوگیری از پیچیدگیهای بیشتر.
هوش مصنوعی: چشمانش ناگهان به پردهای زرین در گوشه خانه افتاد.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند آن پرده که چه چیزی را میپوشاند، در آن پرده کیست که نشسته است.
هوش مصنوعی: آن کس میگوید که تا زمانی که من خدمتگزار او هستم، به طرز بندگی و احترام به او رفتار میکنم.
هوش مصنوعی: این جمله توصیفی زیبا از یک شخص است که ظاهری بسیار مجلل و باارزش دارد. او بدنی از طلا و چشمانی مانند سنگهای قیمتی دارد. در درون او نیز ظرفی پر از عطر گرانبها وجود دارد که نشان از ویژگیهای شگفتانگیز و شخصیت باارزش او دارد.
هوش مصنوعی: هر لحظه با سر تسلیم و احترام در برابر او حضور دارم.
هوش مصنوعی: من جای او را در دل خود پنهان کردم تا مبادا چشمش به من بیفتد و مرا ببیند.
هوش مصنوعی: در کارهایی که انجام میدهم، هیچ نشانهای از بیدینی از من مشاهده نخواهد شد.
هوش مصنوعی: یوسف وقتی این حرف را شنید، فریاد زد که از این دینار چیزی به من نمیدهند و هیچ قسمتی از آن نصیب من نخواهد شد.
هوش مصنوعی: تو از مردگان خجالت میکشی و از این دلفریبها در دل تو شرم وجود دارد.
هوش مصنوعی: من از کسی که دانا و بصیر است نمیترسم و از قدرت پروردگار نیز هراسی ندارم.
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و از میان کار خود بلند شد و از آن خواب آرام و دلنشین بیدار شد.
هوش مصنوعی: الف با دو شاخ خود از دوری و جدایی رهایی پیدا کرد و به سوی نور و روشنی حرکت کرد، در حالی که با گاز سمی و خطرناک کافور در شمعهای سیمی مواجه بود.
هوش مصنوعی: وقتی که در دویدن مهارت پیدا کرد، پاهایش به سرعت هر دروازهای را برای فرار از آن میگشود.
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، بدون اینکه در را باز کنی، مانند پرندهای میپری و قفل مکانها را میشکنی.
هوش مصنوعی: او با اشارهای مانند کلید، که برای گشودن قفلی به کار میرود، به ما میفهماند که راهی به سوی موفقیت و پیروزی وجود دارد.
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی آن را دید، به دنبالش رفت و در آخرین درگاه به او رسید.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او برگشت، دامنش را گرفت و از پشت پیراهنش را پاره کرد.
هوش مصنوعی: غم و درد که به انسان رسیده است، مانند غنچهای است که در لباس پارهای نمایان شده. در واقع، این احساسات نمیتوانند پنهان بمانند و به زودی خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: زلیخا به خاطر درد دل خود، لباسش را پاره کرد و همچون سایهای که بر زمین میافتد، به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: از دل ناخشنود خود فریاد بلندی سرداد و احساسی از بیقراری را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: ای وای بر من از بدبیاری که آن محبوب عزیزم را از خانهام بردهاند.
هوش مصنوعی: برایم افسوس است که شکارم از دامم جدا شد و همچنین از اینکه شیرینیای که در کامم بود، از آن خارج شده است.
هوش مصنوعی: روزی عنکبوتی تصمیم گرفت که به دنبال تأمین غذا و روزی برای خود برود.
هوش مصنوعی: در جایی پرندهای بزرگ و آزاد را دید که از بند و زنجیر سلطنت فاصله گرفته و آزادانه نشسته است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که به دور او (شخص یا موجودی) حلقهزدن و نزدیک شدن شروع شد، تا بتواند پر و بال او را برای پرواز ببندد. به عبارت دیگر، نشاندهندهی ایجاد محدودیت یا جلوگیری از آزادی است.
هوش مصنوعی: در یک زمان، او در جنگ و نبرد خود به شکلی زیبا و درخشان عمل کرد و همه چیز را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: وقتی آن پرندهی بلندپرواز از او فاصله گرفت، چیزی جز چند تکه تار برایش باقی نماند.
هوش مصنوعی: من آن عنکبوت ضعیف و ناتوانم که از خواستهها و آرزوهای خود دور شدهام.
هوش مصنوعی: رگ جانم مانند تارهای گسسته شده، و امیدهایم بهسان پرندهای شکار شده است.
هوش مصنوعی: من از هر گونه کار و مسئولیتی جدا شدهام و تنها چیزی که در دستانم باقی مانده، یک رشته پاره است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.