بخش ۲۶ - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه و فریاد برداشتن که این نه آن کس است که من در خواب دیده ام و سالها محنت محبتش کشیده ام
زلیخا کرد ازان چشمه نگاهی
برآورد از دل غمدیده آهی
که واویلا عجب کاریم افتاد
به سر نابهره دیواریم افتاد
نه آنست اینکه من در خواب دیدم
به جست و جویش این محنت کشیدم
نه آنست این که عقل و هوش من برد
عنان دل به بیهوشیم بسپرد
نه آنست این که گفت از خویش رازم
ز بیهوشی به هوش آورد بازم
دریغا بخت سستم سختی آورد
طلوع اخترم بدبختی آورد
نشاندم نخل خرما خار بردار
فشاندم تخم مهر آزار بردار
برای گنج بردم رنج بسیار
فتاد آخر مرا با اژدها کار
شدم بر بوی گل چیدن به گلشن
سنان خار زد چنگم به دامن
منم آن تشنه در ریگ بیابان
برای آب هر سویی شتابان
زبان از تشنگی بر لب فتاده
لب از تبخاله موج خون گشاده
نماید ناگهان از دور آبم
فتان خیزان به سوی آن شتابم
به جای آب یابم در مغاکی
ز تاب خور درخشان شوره خاکی
منم آن راحله گم کرده در کوه
ز بی زادی به زیر کوه اندوه
شده پا شاخ شاخ از زخم سنگم
نه پای سیر نی رای درنگم
ز ناگه چشم خون آغشته من
خیالی بیند از گمگشته من
گشایم گام سوی او دلیری
بود از بخت من درنده شیری
منم آن بحری کشتی شکسته
برهنه بر سر لوحی نشسته
رباید هر زمان از جای موجم
برد گه تا حضیض و گه بر اوجم
ز ناگه زورقی آید پدیدار
شوم خرم کزو آسان شود کار
چو نزدیک من آید بی درنگی
بود بهر هلاک من نهنگی
چو من در جمله عالم بیدلی نیست
میان بیدلان بی حاصلی نیست
نه دل اکنون به دست من نه دلبر
ازانم سنگ بر دل دست بر سر
خدا را ای فلک بر من ببخشای
به روی من دری از مهر بگشای
اگر ننهی به کف دامان یارم
گرفتار کسی دیگر ندارم
به روسایی مدر پیراهنم را
به دست کس میالا دامنم را
به مقصود دل خود بسته ام عهد
که دارم پاس گنج خود به صد جهد
مسوز از غم من بی دست و پا را
مده بر گنج من دست اژدها را
ازینسان تا به دیری زاریی داشت
ز نوک هر مژه خونباریی داشت
همی نالید از جان و دل چاک
همی مالید روی از درد بر خاک
در آمد مرغ بخشایش به پرواز
سروش غیب دادش ناگه آواز
که ای بیچاره روی از خاک بردار
کزین مشکل تو را آسان شود کار
عزیز مصر مقصود دلت نیست
ولی مقصود بی او حاصلت نیست
ازو خواهی جمال دوست دیدن
و زو خواهی به مقصودت رسیدن
مباد از صحبت وی هیچ بیمت
کزو ماند سلامت قفل سیمت
کلیدش را بود دندانه از موم
بود کار کلید موم معلوم
چه حاجت گوهرت را داشتن پاس
ز نرم آهن نیاید کار الماس
چو از خار ترش دادند سوزن
چه سان گردد به خارا بخیه افکن
چو باشد آستین از دست خالی
نیاید ز آستین خنجر سگالی
زلیخا چون ز غیب این مژده بشنود
به شکرانه سر خود بر زمین سود
زبان از ناله و لب از فغان بست
چو غنچه خوردن خون را میان بست
ز خون خوردن دمی بی غم نمی زد
ز غم می سوخت اما دم نمی زد
به ره می بود چشم انتظارش
که کی این عقده بگشاید ز کارش
کهن چرخ مشعبد حقه بازیست
پی آزار مردم حیله سازیست
به امیدی نهد بر بیدلی بند
برد آخر به نومیدیش پیوند
نماید میوه کامیش از دور
کند خاطر به ناکامیش رنجور
عزیز مصر چون افکند سایه
در آن خیمه زلیخا بود و دایه
عنان بربودش از کف شوق دیدار
به دایه گفت کای دیرینه غمخوار
علاجی کن که یک دیدار بینم
کزین پس صبر را دشوار بینم
نباشد شوق دل هرگز ازان بیش
که همسایه شود یار وفاکیش
چو گیرد آب بر لب تشنه جانی
بسوزد گر نه تر سازد دهانی
زلیخا را چو دایه مضطرب دید
به تدبیرش به گرد خیمه گردید
شکافی زد به صد افسون و نیرنگ
در آن خیمه چو چشم خیمگی تنگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: زلیخا به چشمه نگاهی انداخت و از دل غمگینش آهی کشید. او در میان رنج و سختیهایش به یادهایی از عقل و هوش خود فکر کرد و به این نتیجه رسید که تقدیرش بدجور به او سخت گرفته است. زلیخا به تشنگی و گمگشتگی خودش اشاره میکند و از دهها مشکلاتی که در زندگیاش دارد، از جمله دوری از کسی که دوستش دارد، میگوید.
او با ناامیدی به زندگیاش نگاه میکند و آرزو دارد که دشواریهایش به پایان برسد. زلیخا میداند که بدون وجود عزیز مصر به مقصود نمیرسد؛ اما به او هشدار داده میشود که از تماشا و همصحبتی با او نترسد. او متوجه میشود که موفقیتش به عشقش وابسته است و زبانش به دعا و ناله در میآید.
به زودی، عزیز مصر به او نزدیک میشود و زلیخا به شوق دیدارش بسیار منتظر است و احتیاج به دیدن او را بیشتر از هر چیزی احساس میکند. در این حین، دایهاش به نزدش میآید و از او میخواهد تا او را تسکین دهد، زیرا زلیخا دیگر نمیتواند صبر کند.
در نهایت، او به این فکر میافتد که باید برای دیدار با عزیزش تدبیر کند و در تلاش است تا این دیدار ممکن شود.
هوش مصنوعی: زلیخا با یک نگاه به چشمه، آهی از دل غمگینش بلند کرد.
هوش مصنوعی: چه مصیبت بزرگی بر سر ما آمده که دچار مشکل و گرفتاری شدهایم.
هوش مصنوعی: اینکه من در خواب به دنبالش رفتم، دلیل بر این نیست که به خاطر او این همه سختی را متحمل شدم.
هوش مصنوعی: این موضوع نیست که عقل و هوش من هدایت دل را به دست بگیرد و آن را به حالت بیخبری و فراموشی بسپارد.
هوش مصنوعی: اینکه من راز خود را با بیهوشی در میان گذاشتم درست نیست، زیرا او مرا از خواب غفلت و نادانی بیدار کرد.
هوش مصنوعی: آه، چه بد شانس هستم که سختیها به سراغم آمده و طلوع ستارهام به نابودی من انجامیده است.
هوش مصنوعی: درخت خرما را نشاندam و خارهایی که همراه آن بود، را از آن دور کردم. سپس ذرات عشق را پاشیدم و آزارهایی که ممکن است از آن بیفتد را نیز برداشتم.
هوش مصنوعی: برای بهدست آوردن گنج، زحمت و تلاش زیادی کشیدم، اما در پایان با دلیلی بزرگ و ترسناک مواجه شدم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عطر گل، به باغ آمدهام و در این میان، سنان (یکی از شخصیتهای ادب) دچار خار شد و دستم به دامنهم چنگ انداخت.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در بیابان پر از شن به دنبال آب میگردد و برای پیدا کردنش به هر سمتی میروم.
هوش مصنوعی: زبان به خاطر تشنگی به دور لبها افتاده و لبها به دلیل احساس گرما و تب، به حالت باز درآمدهاند و خون در آنها به شدت جریان دارد.
هوش مصنوعی: ناگهان از دور، درخشش آبی را میبینم و به سمت آن با شتاب میروم.
هوش مصنوعی: در حالی که انتظار دارم آب پیدا کنم، در عمق زمین فقط نور خیرهکنندهای از خشکی و شورهزار میبینم.
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که در دل کوه، راهی را گم کردهام و به خاطر تنهایی و بیکسی، در زیر بار سنگین غم قرار دارم.
هوش مصنوعی: جراحتی که به من وارد شده باعث شده که نه قدرت حرکت داشته باشم و نه توان ایستادن و فکر کردن به کارهای دیگر.
هوش مصنوعی: چشم من به طور ناگهانی پر از اشک میشود و تصویری از آن کسی را میبیند که گم شده است.
هوش مصنوعی: من با شجاعت به سوی او قدم برمیدارم، چرا که بخت من همچون شیر قوی و نیرومند است.
هوش مصنوعی: من همان دریایی هستم که کشتیام شکسته و برهنه بر روی یک لوح نشستهام.
هوش مصنوعی: هر بار من به حالتی دچار میشوم که گاهی به پایینترین نقطه میروم و گاهی به بالاترین.
هوش مصنوعی: ناگهان یک قایق نمایان میشود و من خوشحال میشوم، چرا که این قایق کار را برایم راحتتر میکند.
هوش مصنوعی: هرگاه که کسی به من نزدیک میشود، بدون تردید، برای نابودی من مانند یک نهنگ عمل میکند.
هوش مصنوعی: در میان تمام افرادی که دچار غفلت و بیخبری هستند، من تنها کسی هستم که بیدار و آگاه هستم. بین کسانی که به نوعی بیدار نیستند، هیچ کس نیست که به نتیجهای نرسد و بیحاصلی داشته باشد.
هوش مصنوعی: نه دل من در دست من است و نه محبوبم از من خبر دارد. در این حال، من سنگی بر دل نهادهام و دستم بر سرم است.
هوش مصنوعی: ای آسمان، از خدا بخواه که به من رحمت کند و در دلم دری از محبت را بگشاید.
هوش مصنوعی: اگر تو به من توجه و محبت نکنی، هیچ کس دیگری در زندگیام وجود ندارد که به او پناه ببرم.
هوش مصنوعی: به دوستم میگویم که پیراهنم را به کسی ندهد و دامنم را کسی نگیرد.
هوش مصنوعی: من به هدف دل خود پیمان بستهام که با تمام تلاشم از گنج روان خود محافظت کنم.
هوش مصنوعی: نگذار که غم من به تو آسیب برساند و به گنجینهام دست دراز کنی.
هوش مصنوعی: از این رو تا مدتی طولانی، او نالهای داشت و از چشمهایش اشکهایی ریزش میکرد.
هوش مصنوعی: او با تمام وجود و دلشکستگی از درد و رنجش ناله میکند و صورتش را از شدت درد به زمین میمالد.
هوش مصنوعی: مرغی که بخشایش و رحمت را به ارمغان میآورد، ناگهان به پرواز در میآید و نداش به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: ای بیچاره، از زمین برخیز تا این مشکل برای تو حل شود و کارهایت راحتتر پیش برود.
هوش مصنوعی: گنجی که در دلت جستجو میکنی، آن شخص عزیز مصر نیست، اما بدون او به هیچ چیز نمیرسی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی زیبایی دوستت را ببینی و به هدفی که داری برسی، باید از او مدد بگیری.
هوش مصنوعی: از گفتگوی او هیچ بیمی نداشته باش، زیرا او کلیدِ سلامت تو را در دست دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کلید، دندانههایی دارد که از موم ساخته شده و بنابراین میتوان گفت کارآیی کلید به نوع و کیفیت موم آن بستگی دارد. در واقع، این اشاره به ناپایداری و ضعف در ساختار دارد.
هوش مصنوعی: نیاز به داشتن جواهر و گوهر نیست؛ چرا که از آهن نرم نمیتوان برای حفظ و نگهداری الماس استفاده کرد.
هوش مصنوعی: وقتی سوزنی را از خاری تلخ و تند نشاندهاند، چگونه میتواند به سنگ سخت بخیه بزند؟
هوش مصنوعی: اگر آستین خالی باشد، از آن سلاحی به دست نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی این خبر خوش را از دنیای غیب میشنود، به شکرانه این نعمت، سر خود را بر زمین میگذارد.
هوش مصنوعی: زبان دیگر نمیتواند صحبت کند و لبها از فریاد پر شدهاند، مانند غنچهای که خون را در خود نگه داشته است.
هوش مصنوعی: او لحظهای از غم رهایی نداشت و همواره در عذاب بود؛ هرچند که در درون میسوخت، اما هیچگاه اظهار ناراحتی نمیکرد.
هوش مصنوعی: منتظرش بودم در راه که ببینم چه زمانی این مشکلش حل خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانهای کهن و قدیمی پر از فریبکاری و حقهبازی است، که هدفش آزار و اذیت مردم و ایجاد مشکلات برای آنهاست.
هوش مصنوعی: انسان هرگاه به امیدی دل ببندد، ممکن است در نهایت به ناامیدی دچار شود و این ناامیدی رابطهاش با امید را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: میوه شیرین و دلچسب او از دور به خوبی دیده میشود، اما اگر کسی به آن دست نیابد، باعث دلسردی و ناراحتی او خواهد شد.
هوش مصنوعی: عزیز مصر، وقتی که در آن خیمهای که زلیخا و دایه بودند سایه افکنده بود.
هوش مصنوعی: از شوق دیدار، کنترلم را از دست دادم و به پرستارم گفتم: ای دوست قدیمی که همیشه در سختیها کنارم بودهای.
هوش مصنوعی: راهی پیدا کن که بتوانم یک بار دیگر تو را ببینم، چون بعد از آن، صبر کردن برایم بسیار سخت خواهد بود.
هوش مصنوعی: هرگز شوق دل نمیتواند از این بیشتر باشد که یار و دوست، همسایه و نزدیک شود.
هوش مصنوعی: وقتی آب به لبهای تشنه برسد، اگر نتواند آن را بنوشد، دلش میسوزد و اگر نوشیده نشود، او را بسیار اذیت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی زلیخا را در حالتی نگران و مضطرب دید، با تدبیر خود به دور خیمه حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در آن خیمه، چشمی به زیبایی و جادو از دلایل و ترفندها شکافتی و جذابیت خاصی ایجاد کردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.