منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی
سمنبوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ارتبت گردد ز روی شوق مشتاقش
دو مار افسای عینینش دو مارستند زلفینش
که هم مارست مار افسای و هم زهرست تریاقش
به خواب اندر سحرگاهان خیالش را به بردارم
[...]
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان
چو مهدی گرچه شد مغرب وثاقش
گذشت از سر حد مشرق یتاقش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۹ - رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین
وزان کرسی که خوانند انشراقش
سری بینی فتاده زیر ساقش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۹ - رفتن شیرین به کوه بیستون و مردن اسب وی
نبود آن روز گلگون در وثاقش
بر اسبی دیگر افتاد اتفاقش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)
همان جُفته نهاد آن سیمساقش
به جُفتی دیگر از خود کرد طاقش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار
که گر نگذارم اکنون در وثاقش
ندارم طاقت زخم فراقش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۸ - معراج پیغمبر
مجره کهکشان پیش براقش
درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » المقالة الرابعة
که من نادیده او را در فراقش
چو شمعم جان بلب پُر اشتیاقش
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او
گهی در آتشیم از اشتیاقش
گهی در زمهریریم از فراقش
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۳ - در حقیقت سرّ منصور و دریافتن اعیان گوید
ندارم طاقت درد فراقش
همی سوزم دمادم ز اشتیاقش
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۳ - در حقیقت سرّ منصور و دریافتن اعیان گوید
منم یحیی و سوزان در فراقش
همی نالم ز سوز اشتیاقش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۵
دل من چون شود دور از وثاقش
که ماند آویخته ز ابروی طاقش
عجب سیاره ای دارد دل من
که می سوزد جهانی ز احتراقش
هزارم دیده باید گاه جولانش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
داد منزل به جان مشتاقش
در برآورد چون به غلطاقش
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
مست حسنی که ندارد خبر از آفاقش
چه خبر باشد از احوال دل عشاقش؟
گرچه یادم نکند یار، منش مشتاقم
یاد باد آنکه جهانیست چو من مشتاقش
کرد عهدی سر من کز سر کویش نرود
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
آنکه در سایهٔ مهراند همه آفاقش
بر قمر جفت هلال است به خوبی طاقش
آنکه پیش رخ او شمع چو پروانه بسوخت
نیست پروای من سوختهٔ مشتاقش
چهرهٔ روشن او آینهٔ صنع خداست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۹
که دید شکل هلالی چو ابروی طاقش
که دید آن رخ زیبا که نیست مشتاقش
کدام نرگس شهلا به چشم او ماند
بنفشه نیز نباشد به بوی اخلاقش
کسی که افعی زلف تو بر دلش زد نیش
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۴ - رفتن مجنون به خانه بیوه زنی که در همسایگی لیلی می بود و منع کردن پدر لیلی آن بیوه زن را از آنکه مجنون را در خانه خود گذارد
من می میرم ز اشتیاقش
تا کیست ملازم وثاقش