گنجور

 
ناصر بخارایی

آنکه در سایهٔ مهراند همه آفاقش

بر قمر جفت هلال است به خوبی طاقش

آنکه پیش رخ او شمع چو پروانه بسوخت

نیست پروای من سوختهٔ مشتاقش

چهرهٔ روشن او آینهٔ صنع خداست

چه تفاوت کند از آه دل عشاقش

عهد با من چو سر زلف بسی بست و شکست

وقت آن است که دیگر نکنم میثاقش

من مقید شده‌ام در سر زلفش مطلق

به همه قید رسد حکم علی‌الاطلاقش

ناصرا دفتر شعر تو چو گل رنگین شد

بسکه شستند به خوناب جگر اوراقش