به آیین جهانداران یکی روز
به مجلس بود شاهِ مجلسافروز
به عزم دستبوسش قاف تا قاف
کمر بسته کُلهدارانِ اطراف
نشسته پیش تختش جمله شاهان
ز چین تا روم و از ری تا سپاهان
ز سالار خُتن تا خسروِ زنگ
همه بر یاد خسرو باده در چنگ
چو دوری چند مِی در داد ساقی
نماند از شرم شاهان هیچ باقی
شهنشه شرم را برقع برافکند
سخن لَختی به گستاخی درافکند
که خوبانی که دَرخوردِ فَریشند
ز عالم در کدامین بُقعه بیشند؟
یکی گفتا لطافت روم دارد
لطف گنج است و گنج آن بوم دارد
یکی گفت از خُتن خیزد نکویی
فسانهست آن طرف در خوبرویی
یکی گفت ارمن است آن بوم ِ آباد
که پیکرهای او باشد پریزاد
یکی گفتا که در اقصای کشمیر
ز شیرینی نباشد هیچ تقصیر
یکی گفتا سزای بزم شاهان
شکرنامی است در شهر سپاهان
به شکر بَر ز شیرینیش بیداد
و زو شِکّر به خوزستان به فریاد
به زیر هر لبش صد خنده بیش است
لبش را چون شکر صد بنده بیش است
قبا تنگ آید از سروَش چمن را
دِرم واپس دهد سیمش سمن را
رطب پیش دهانش دانهریز است
شکر بگذار کو خود خانهخیز است
چو بردارد نقاب از گوشهٔ ماه
برآید نالهٔ صد یوسف از چاه
جز این عیبی ندارد آن دلآرام
که گستاخی کند با خاص و با عام
به هر جایی چو باد آرام گیرد
چو لاله با همه کس جام گیرد
ز روی لطف با کس درنسازد
که آن کس خان و مان را درنبازد
کسی کاو را شبی گیرد در آغوش
نگردد آن شبش هرگز فراموش
مَلِک را درگرفت آن دلنوازی
اساسی نو نهاد از عشقبازی
فَرَس میخواست بر شیرین دَواند
به ترکی غارت از ترکی ستاند
بَرَد شیرینی قندی به قندی
گشاید مشکل بندی به بندی
به گوهر پایهٔ گوهر شود خرد
به دیبا آب دیبا را توان برد
سرش سودای بازار شکر داشت
که شکر هم ز شیرینی اثر داشت
نه دل میدادش از دل راندن او را
نه شایست از سپاهان خواندن او را
در این اندیشه صابر بود یک سال
نشد واقف کسی بر حسبِ آن حال
پس از سالی رکاب افشاند بر راه
سوی مُلک سپاهان راند بنگاه
فرود آمد به نزهتگاه آن بوم
سوادی دید بیش از کشور روم
گروهی تازهروی و عشرتافروز
به گاه خوشدلی روشنتر از روز
نشاط آغاز کرد و باده میخورد
غم آن لعبتِ آزاده میخورد
نهفته باز میپرسید جایش
به دست آورد هنجار سرایَش
شبی برخاست تنها با غلامی
ز بازار شکر برخواست کامی
چو خسرو بر سر کوی شکر شد
سپاهان قصر شیرینی دگر شد
حلاوتهای عیش آن عصر میداشت
که شکر کوی و شیرین قصر میداشت
به در بر حلقه زد خاموش خاموش
برون آمد غلامی حلقه در گوش
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهانداریش در سر
فرود آوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علفگاه
چو مهمانان به ایوانش درون برد
بدان مهمان سر از کیوان برون برد
مَلک چون بر بساط کار بنشست
درستی چند را بر کار بشکست
اجازت داد تا شکر بیاید
به مهمان بر ز لب شکر گشاید
برون آمد شکر با جام جُلاب
دهانی پر شکر چشمی پر از خواب
شکرنامی که شکر ریزد او بود
نباتی کز سپاهان خیزد او بود
ز گیسو نافهنافه مشک میبیخت
ز خنده خانهخانه قند میریخت
چو ویسه فتنهای در شهدبوسی
چو دایه آیتی در چاپلوسی
کنیزان داشتی رومی و چینی
کز ایشان هیچ را مثلی نبینی
همه در نیمشب نوروز کرده
به کار عیش دستآموز کرده
نشست و باده پیش آورد حالی
بتی یا رب چنان و خانه خالی
نه می در آبگینه کآن سمنبر
در آب خشک میکرد آتشِ تَر
گلابی را به تلخی راه میداد
به شیرینی به دست شاه میداد
نشسته شاه عالم مِهترانه
شکر برداشته چون مَه ترانه
پیاپی رطلها پرتاب میکرد
ملک را شهربند خواب میکرد
چو نوش باده از لب نیش برداشت
شکر برخاست شمع از پیش برداشت
به عذری کآن قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوتخانهٔ شاه
کنیزی را که همبالای او بود
به حسن و چابکی همتای او بود
در او پوشید زر و زیور خویش
فرستاد و گرفت آن شب سر خویش
ملک چون دید کآمد نازنینش
ستد دادِ شکر از انگبینش
در او پیچید و آن شب کامِ دل راند
به مصروعی بر افسونی غلط خواند
ز شیرینی که آن شمع سحر بود
گمان افتاد او را کآن شکر بود
کنیز از کار خسرو ماند مدهوش
که شیرین آمدش خسرو در آغوش
فسانه بود خسرو در نکویی
فسونگر بود وقت نغزگویی
ز هر کس کاو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت
به خوشمغزی به از بادامِ تَر بود
به شیریناستخوانی نِیشکر بود
شبی کهاسب نشاطش لنگ رفتی
کم این بودی که سی فرسنگ رفتی
هر آن روزی که نصفی کم کشیدی
چهل من ساغری در دَم کشیدی
چو صبح آمد کنیز از جای برخاست
به دستان از ملک دستورییی خواست
به نزدیک شِکر شد کام و ناکام
به شِکر باز گفت احوال بادام
هر آنچ از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را به در داد
بدان تا شِکر آگه باشد از کار
بگوید هر چه پرسد زو جهاندار
شِکر برداشت شمع و درشد از در
که خوش باشد به یک جا شمع و شِکر
مَلک پنداشت کآن هم بستر او بود
کنیزک شمع دارد، شِکر او بود
بپرسیدش که تا مهمانپرستی
به خلوت با چو من مهمان نشستی؟
جوابش داد کای از مهتران طاق
ندیدم مثل تو مهمان در آفاق
همه چیزیت هست از خوبرویی
ز شیرینشکری و نغزگویی
یکی عیب است اگر ناید گرانت
که بویی در نمک دارد دهانت
نمک در مَردم آرد بوی پاکی
تو با چندین نمک چون بویناکی؟
به سوسنبوی شه گفتا «چه تدبیر؟»
سمنبر گفت «سالی سوسن و سیر»
ملک چون رخت از آن بتخانه بربست
گرفت آن پند را یک سال در دست
بر آن افسانه چون بگذشت سالی
مزاج شه شد از حالی به حالی
به زیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درختِ سیر سوسن
شبی بر عادت پارینه برخاست
به شِکر باز بازاری برآراست
همان شیرینی پارینه دریافت
به شیرینی رسد هر کاو شِکر یافت
چو دوری چند رفت از عیشسازی
پدید آمد نشان بوس و بازی
همان جُفته نهاد آن سیمساقش
به جُفتی دیگر از خود کرد طاقش
ملک نُقلِ دهانآلوده میخورد
به امید شِکر پالوده میخورد
چو لشگر بر رحیل افتاد شب را
ملک پرسید باز آن نوشلب را
که چون من هیچ مهمانی رسیدت؟
بدین رغبت کسی در بر کشیدت؟
جوابی شِکرینش داد شِکر
که پارم بود یاری چون تو در بر
جز آن کان شخص را بوی دهان بود
تو خوشبویی از این بِهْ چون توان بود؟
ملک گفتا چو بینی عیب هر چیز
ببین عیب جمال خویشتن نیز
بپرسیدش که عیب من کدام است؟
کز آن عیب این نکویی زشتنام است
جوابش داد کآن عیب است مشهور
که یک ساعت ز نزدیکان نهای دور
چو دور چرخ با هر کس بسازی
چو گیتی با همه کس عشق بازی
نگارینمرغی ای تمثال چینی
چرا هر لحظه بر شاخی نشینی؟
غلاف نازکی داری دریغی
که هر ساعت کنی بازی به تیغی
جوابش داد شِکر کای جوانمرد
چه پنداری کزین شِکر کسی خورد؟
به ستاری که ستر اوست پیشم
که تا من زندهام بر مُهر خویشم
نه کس با من شبی در پرده خفتهست
نه دُرم را کسی در دَور سفتهست
کنیزان منند اینان که بینی
که در خلوت تو با ایشان نشینی
بلی من باشم آن کهاول درآیم
به می بنشینم و عشرت فزایم
ولی آن دلسِتان کآید در آغوش
نه من، چون من بتی باشد قصبپوش
چو بشنید این سخن شاه از زبانش
بدین معنی گواهی داد جانش
دُری کاو را بود مُهر خدایی
دهد ناسُفتگی بر وی گوایی
چو برزد آتشِ مشرق زبانه
مَلک چون آب شد ز آن جا روانه
بزرگان سپاهان را طلب کرد
وز ایشان پرسشی زان نوشلب کرد
به یک رویه همه شهر سپاهان
شدند آن پاکدامن را گواهان
که شکر همچنان در تنگ خویش است
نیازردهگلی بر رنگ خویش است
متاع خویشتن در بار دارد
کنیزی چند را بر کار دارد
سمندش گر چه با هر کس به زین است
سنان دورباشش آهنین است
عجوزان نیز کردند استواری
عروسش بِکر بود اندر عماری
ملک را فرخ آمد فال اختر
که از چندین مگس چون رَست شِکر!
فرستاد از سرای خویش خواندش
به آیین زناشویی نشاندش
نسُفته دُرِ دریاییش را سُفت
نگین لعل را یاقوت شد جفت
سوی شهر مداین شد دگر بار
شِکر با او به دامنها شِکربار
به شِکر عشق شیرین خوار میکرد
شِکر شیرینییی بر کار میکرد
چو بگرفت از شِکرخوردن دلِ شاه
به نوشآبادِ شیرین شد دگر راه
شِکر در تَنگ شه تیمار میخورد
ز نخلستانِ شیرین خار میخورد
شه از سودای شیرین شور در سر
گدازان گشته چون در آب شِکر
چو شمع از دوری شیرین در آتش
که باشد عیش موم از انگبین خوش
کسی کز جان شیرین باز مانَد
چه سود ار در دهن شِکر فشانَد؟
شِکر هرگز نگیرد جای شیرین
بچربد بر شِکر حلوای شیرین
چمن خاک است چون نسرین نباشد
شِکر تلخ است چون شیرین نباشد
مگو شیرین و شِکر هست یکسان
ز نِی خیزد شِکر، شیرینی از جان
چو شمع شهد شیرین برفروزد
شِکر بر مجمر آن جا عود سوزد
شِکر گر چاشنی در جام دارد
ز شیرینی حلاوت وام دارد
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شِکر طفل و طوطی را فریبند
هر آبی کآن بود شیرین بسازد
شِکر چون آب را بیند گدازد
ز شیرین تا شِکر فرقی عیان است
که شیرین جان و شِکر جای جان است
پریرویی است شیرین در عماری
پرند او شِکر در پردهداری
بداند این قدر هر کهش تمیز است
که شِکر بهر شیرینی عزیز است
دلش میگفت شیرین بایدم زود
که عیشم را نمیدارد شِکر سود
یخ از بلّور صافیتر به گوهر
خلاف آن شد که این خشک است و آن تَر
دگر ره گفت نَشْکیبم ز شیرین
چه باید کرد با خود جنگ چندین؟
گَرَم سنگ آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز دلبر بگردد
به سر گردم، نگردانم سر از یار
سری دارم مباح از بهر این کار
دگر ره گفت کاین تدبیر خام است
صبوری کن که رسوایی تمام است
مرا آن بِهْ که از شیرین شکیبم
نه طفلم تا به شیرینی فریبم
بباید درکشیدن میل را میل
که کس را کار برنآید به تعجیل
مرا شیرین و شِکر هر دو در جام
چرا بر من به تلخی گردد ایام؟
دلم با این رفیقان بیرفیق است
ز بس ملاحبان کشتی غریق است
نمیخواهی که زیر افتی چو سایه
مشو بر نردبان جز پایهپایه
چنان راغب مشو در جستن کام
که از نایافتن رنجی سرانجام
طمع کم دار تا گر بیش یابی
فتوحی بر فتوح خویش یابی
دل آن بِهْ کز در مَردی درآید
مراد مَردم از مَردی برآید
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد با زنان کردن زبونی
به مَردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است؟
مرا دعوا چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری
اگر خود گوسپندی رند و ریشم
نه بر پشم کسان بر پشم خویشم
چو پیلان راز خود با کس نگفتم
چو پیله در گلیم خویش خفتم
چنان در سر گرفت آن تُرک طناز
کزو خسرو نه، کیخسرو بَرَد ناز
چو کرد ار دل ستاند، سینه جوید
ورش خانه دهی، گنجینه جوید
دلم را گر فراقش خون برآرد
طمع برد و طمع طاعون برآرد
ز معشوقه وفا جستن غریب است
نگوید کس که سکبا بر طبیب است
مرا هر دم بر آن آرد ستیزش
که «خیز استغفرالله خون بریزش»
من این آزرم تا کی دارم او را؟
چو آزردم تمام آزارم او را
به گیلاندر نکو گفت آن نکو زن
میآزار ار بیآزاری نکو زن
مزن زن را ولی چون برستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد
دل شه چارهٔ آن غم ندانست
که راز خویش را محرم ندانست
دل آن محرم بود کز خانه باشد
دل بیگانه هم بیگانه باشد
چو دزدیده نخواهی دانهٔ خویش
مَهِل بیگانه را در خانهٔ خویش
چنان گو راز خود با بهترین دوست
که پنداری که دشمنتر کسی اوست
مگو ناگفتنی در پیش اغیار
نه با اغیار، با محرمترین یار
به خلوت نیزش از دیوار میپوش
که باشد در پس دیوارها گوش
و گر نتوان که پنهان داری از خویش
مده خاطر بدان یعنی میندیش
میندیش آن چه نتوان گفتنش باز
که نندیشیده بِهْ ناگفتنیراز
در این مجلس چنان کن پردهسازی
که نآید شحنه در شمشیربازی
سرودی کآن بیابان را نشاید
سزد گر بزم سلطان را نشاید
اگر دانا و گر نادان بود یار
بضاعت را به کس بیمُهر مسپار
مکن با هیچ بدمحضر نشستی
که نآرد در شکوهت جز شکستی
درختی کار در هر گِل که کاری
کز او آن بر که کِشتی چشم داری
سخن در فرجهای پرور که فرجام
ز واگفتن تو را نیکو شود نام
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بَد بُوَد زآن بَد بیندیش
به چشم دشمنان بین حرف خود را
بدین حرفت شناسی نیک و بد را
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بِدَر پیراهنی در نیکنامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به داستانی از مجالس پادشاهی و عشق خسرو به شیرین میپردازد. در مجلسی که شاهان مختلف از سرزمینهای گوناگون جمع شدهاند، همگی به تملق و وصف خوبیها میپردازند. در این میان، شکر و شیرینی به عنوان نماد لذت و زیبایی معرفی میشوند و گفتگوها به سمت عشق و زیبایی معشوقهها میرود.
غیر از روایت عشق و احساسات، موضوعاتی مانند شکر و شیرینی به عنوان نمادهای عشق و عیش در زندگی مطرح میشوند. در این بزم، شکر به شخصیت محوری تبدیل میشود که همگان را به خود جلب میکند. در ادامه، داستان به رابطه خسرو و شیرین و چالشهای آنها میپردازد و به مسائلی نظیر رازهای عشق و نیاز به احتیاط در بیان احساسات میپردازد.
این داستان به زیبایی و شیرینی عشق، پیچیدگی روابط انسانی و اهمیت وفاداری و صداقت در عشق و دوستی اشاره میکند. در پایان، به تفکر در مورد عیوب و تقوا پرداخته میشود و تأکید میشود که انسان باید در محبت و روابط خود با احتیاط عمل کند.
مجلسی به رسم شاه شاهان داشت و در آن حضور داشت.
از اقصا نقاط جهان حاکمان و شاهان آمده و در خدمت بودند.
همه شاهان و حاکمان در برابر تخت او نشسته بودند از شاهان چین تا روم و ری و اصفهان.
از شاه چین تا شاه زنگ همه به سلامتی خسرو باده مینوشیدند.
وقتی چند دور باده نوشیده شد و شاهان آزرم و خجالت را کنار گذاشتند.
خسرو شرم و آزرم را کنار نهاد و مقداری بیپرده سخن گفت.
زیبارویانی که درخور همبستری (فَریش) هستند را در کجا بیشتر میتوان یافت؟ (فریش یعنی بستر. بقعه: سرزمین، ناحیه)
یکی پاسخ داد زیبایان در روم هستند چنانکه معروف است گنجها در روم هستند.
دیگری گفت از سرزمین ختن زیبارویان افسانهای بر میخیزند.
یکی گفت بتهای ارمنی همچون فرشتگان هستند در آن سرزمین پررونق.
دیگری گفت در سرزمین کشمیر، زیبایی کمترین نقصی ندارد.
دیگری گفت آن زیبایی که شایسته بزم شاهان باشد شکرنامی است از اصفهان.
از شیرینی او باید به شکر پناه برد و او رونق شکر خوزستان را برده است.
هر سخن او صد شادی میآورد و بیش از صد کنیز زیبا دارد.
مصرع دوم یعنی: سپیدی او، درهم و نقرهٔ سمن را نمیپذیرد و پس میدهد. (درهمِ سمن استعاره است از سپیدی سمن)
از خرما حرفی مزن که خرما در پیش لبانش دانهریز است و از شکر حرفی مگو که شیرینی لبانش از خود است نه از شکر.
گوشهای از زیبایی او صدها یوسف را عاشق خود کرده است.
تنها عیبش آن است که با خاص و عام گستاخی میکند.
به هرجایی میرود و با همه کس در مجلس بزم مینشیند.
کسی نیست که با او بنشیند و همه ثروتش را نبازد.
هر کس یک شب با او همبستر شود هرگز آن شب را فراموش نخواهد کرد.
خسرو آن داستان خوش را پسندید و هوس عشقبازی تازهای در او پدید آمد.
میخواست به شیرین بتازد و با یک زیباروی از زیبایی غارت بستاند.
شیرینی یک قند را با یک قند رفع کند و مشکل یک بند را با بندی دیگر بگشاید.
با یک گوهر، گوهر دیگر کمارزش میشود و با یک دیبای مرغوب دیبای دیگر کمرونق.
هوش مصنوعی: او به فکر و خیال بازار شکر بود و میدانست که شکر نیز به خاطر شیرینیاش تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: او نه آنقدر دلگشا بود که بتوان او را از دل راند و نه آنکه لایق این باشد که او را از میان سپاهان بخوانند.
هوش مصنوعی: در این فکر صبر کرد، اما هیچکس در آن حال خبر نداشت و بعد از یک سال هنوز کسی از آن باخبر نشده بود.
هوش مصنوعی: پس از یک سال، او در راهی که به سوی کشور سپاهان میرفت، شروع به حرکت کرد و به سمت آنجا رفت.
هوش مصنوعی: به یک منطقه زیبا و دلانگیز سفر کرد و در آنجا، سرزمین مادریاش را دید که از کشور روم بزرگتر و وسیعتر است.
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که شاداب و خوشحال هستند، در زمانهایی که دلشان شاد است، درخشانی و روشنی بیشتری نسبت به روشنی روز را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: شادی آغاز شد و او مشغول نوشیدن شراب بود، در حالی که غم و اندوه آن بانوی آزاد را نیز مینوشید.
هوش مصنوعی: به آرامی درباره جایی که در آن قرار دارد، سوال میکند و به تنهایی میاندیشد که آیا قواعد زندگیاش را در این مکان به دست آورده است یا نه.
هوش مصنوعی: شبی، فردی به همراه یکی از خدمتکارانش از بازار شکر بیرون آمد و به خانه رفت.
...
هوش مصنوعی: لذتها و شادیهای زندگی آن زمان به خاطر زیباییهای کوچه و بازار و نیز خوشیهای قصرها و جاهای زیبا بود.
هوش مصنوعی: در برابر در، فردی آرام آرام به در کوبید و در این حال، یک نوکر با حلقهای در گوشش بیرون آمد.
هوش مصنوعی: جوانی را دیدم که زیبا و خوشچهره است و در آستانهی دنیا و زندگی باشتاب و درخشش خاصی حضور دارد.
هوش مصنوعی: او را از اسب بالدارش پایین آورد، مانند ماه که سوار بر اسب است و حالا بر علفزار میتازد.
مصرع دوم: آن مهمان آنقدر باعث سرفرازی او شد که از خوشحالی سر به آسمان و بالاتر از کیوان سایید.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه بر تخت نشسته و به کار رسیدگی میکند، برخی از کارها و اصول صحیح را نادیده میگیرد و برهم میزند.
«به مهمان بَر» یعنی در نزد و مقابل مهمان.
هوش مصنوعی: شکر از جام شیرین در آمده است؛ با دهانی پر از شکر و چشمی که در خواب است.
هوش مصنوعی: شکری که شیرینی میافشاند، همانند گیاهی است که از سرزمین اصفهان میروید.
هوش مصنوعی: از موهایش عطر خوشی پخش میشد و از خندهاش شیرینی مانند قند به اطراف میپاشید.
ویسه یا ویس منظور معشوقهٔ رامین در داستان ویس و رامین است.
هوش مصنوعی: تو کنیزانی داشتی از سرزمینهای روم و چین که از میان آنها هیچکس را نمیتوانی نمونهای مشابه پیدا کنی.
هوش مصنوعی: همه در نیمهشب جشن نوروز به خوشگذرانی مشغول شدهاند.
هوش مصنوعی: نشست و جامی از شراب آورد و گفت: ای پروردگار، آیا این حال و روز من و این خانه خالی، سزاوار است؟
هوش مصنوعی: نمیتوان در آبگینه شرابی پیدا کرد که آن سمن، در آب، آتش را خاموش کند.
هوش مصنوعی: گلابی را با تلخی به کسی میداد و به شیرینی به دست شاه میسپرد.
هوش مصنوعی: شاه عالم به آرامی نشسته و مانند ماه شکر برداشت کرده است، چون ماهی که زیبا و دلنواز است.
هوش مصنوعی: به طور مداوم، وزنههایی را به سمت شهر میانداخت و آن را به خواب میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی که از لبهای نیش، بادهای شیرین نوشیده شود، عطر شکر به فضا میپیچد و شمع نیز از پیش میرود.
هوش مصنوعی: به دلیل دلیلی که مورد پذیرش قرار گرفت، فردی از مکان خصوصی شاه بیرون آمد.
هوش مصنوعی: مصداقی را میتوان دید که از نظر زیبایی و ظرافت در سطحی مشابه با او قرار دارد و هر دو در این ویژگیها با هم برابرند.
هوش مصنوعی: او لباس و زیورآلات خود را به شخص دیگری داد و در شب، سر خود را گرفت و برد.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه دید که محبوبش آمد، به خاطر او از شیرینی عسل شکرگذاری کرد.
هوش مصنوعی: در آن شب، او را در دنیای خود غرق کرد و با آهنگی جادویی، دل شاد و پر از لذت را به دوستانش تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر شیرینی که از آن شمع سحر میآمد، او گمان کرد که آن شکر است.
کنیز از عشقبازی خسرو در شگفت مانده بود و آغوش خسرو به کامش شیرین آمد.
خسرو در نکویی و جمال بیهمتا بود و در پسندیدهگویی و خوشسخنی اعجابآور. (نغزگویی یعنی سخن تازه و بدیع که مورد پسند افتد)
(خسرو) از همه خوشتیپها یک سر و گردن بالاتر بود. (به بالا یعنی از نظر قد و بالا)
باطراوتتر از بادامِ تَر و شیرینتر از نیشکر بود (شیریناستخوان یعنی جذاب، خوشمغز یعنی تازه)
هوش مصنوعی: در شبی که اسب پرنشاط تو از حرکت بازماند، کم نبود که تو سی فرسنگ سفر کردی.
هوش مصنوعی: هر روزی که چیزی از دست دادهای، در عوض شادی و لذت زیادی را تجربه کردهای.
هوش مصنوعی: وقتی صبح شد، کنیزی از جا بلند شد و با دستانش از صاحبخانه درخواست دستوری را کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی که خوشحال است و به خوشیهای زندگی خود میپردازد، دربارهٔ اوضاع و احوال دیگران صحبت میکند. او به مانند شکر، شیرینی و خوشی را احساس میکند و در عین حال به سراغ کسی میرود که ممکن است در وضعیتی ناخوشایند باشد. این گفتگو نشاندهندهٔ تفاوت حالتهای انسانی و تاثیرات محیط بر احساسات و حال افراد است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که شاه مشاهده کرد، او را خبر داد و رازهای نهانی را به بیرون افشا کرد.
هوش مصنوعی: بدان که اگر شکر از کارها آگاه باشد، هر چیزی را که از او بپرسند، خواهد گفت.
هوش مصنوعی: شمع و شکر به یک نقطه میآیند و این دیدار خوشایند است. شمع خاموش میشود و شکر از جا برمیخیزد، نشانهای از زیبایی و لذت این کنار هم بودن است.
هوش مصنوعی: ملک فکر کرد که آن کنیزک، همسر او است و شمع در دست دارد، در حالی که او در واقع شیرینی و خوشبویی است.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که آیا تا به حال در خلوت و تنهایی مثل من مهمان کسی را در دل پذیرایی کردهای؟
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که من هیچگاه مهمان با توجه و قابلیتهایی همچون تو را در دنیا ندیدهام.
هوش مصنوعی: تو همه ویژگیهای خوب را داری، از زیبایی و شیرینی گفتار گرفته تا خوشبیانی و دلنشینی.
هوش مصنوعی: اگر عیبی در تو وجود ندارد، نباید احساس سنگینی و ناراحتی کنی، چون مانند بوی نمک که از دهان میآید، نشانهای از خودت است.
هوش مصنوعی: نمک در مردم میریزد، اما بوی خوش تو چهطور میتواند در میان این همه نمک بدی پیدا شود؟
هوش مصنوعی: به گل خوشبو گفتند: «چه راهکاری داریم؟» و گل سمن پاسخ داد: «یک سال سوسن و سیر» یعنی در این مدت میتوانیم به رشد و شکوفایی برسیم.
هوش مصنوعی: وقتی که ملک (شاه) از آن معبد یا خانه بتها دور شد، یک سال کامل آن نصیحت یا پیامی را در ذهن خود نگه داشت.
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک سال از آن داستان، حال و هوای پادشاه تغییر کرد و به نوعی متفاوت از قبل شد.
هوش مصنوعی: دوران آرامش و خوشبختی به سر آمده و درخت گل سوسن نیز به بار نشسته است.
هوش مصنوعی: یک شب مانند شبهای گذشته، به شکر و نعمت برخاست و بازاری را به زیبایی آراست.
هوش مصنوعی: هر کس که طعم شیرینی را در گذشته چشیده باشد، دوباره به همان شیرینی خواهد رسید، به شرطی که شکر را یافته باشد.
هوش مصنوعی: هر چه زمان از خوشی و شادی دورتر میشود، نشانههایی از عشق و نوازش بیشتر نمایان میشود.
در این بیت اصطلاحات یک بازی مانند تختهنرد بکار رفته و گویا جفتهنهادن یک اصطلاح و تقلب در بازی باشد. مصرع دوم: با کنیز و همخوابهای دیگر او را دستبهسر کرد. جفت و تاق یعنی جُفت و فرد.
شاه آبنبات دهنی میخورد و در خیالِ شکر، پالوده داشتمیخورد. ( آن زیباروی یعنی شکر، کنیزی به جای خود به بستر خسرو فرستادهبود و خسرو از آن بیخبر. پالوده نوعی شیرینی و دسر بوده است.)
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر در شب راه افتاد، پادشاه از آن زن زیبا خبری خواست.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال مهمانی به اندازه من به تو نزدیک شده است؟ کسی با این اشتیاق و علاقه نسبت به تو وجود داشته است؟
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو در کنارم، بابت این نعمت سپاسگزارم.
هوش مصنوعی: تنها کسی که از دهانش بوی خوشی برمیخیزد، کسی است که خود به بوی خوش شهرت دارد. تو که بوی خوش داری، چگونه ممکن است از این خوشتر باشی؟
هوش مصنوعی: اگر عیبها را در دیگران میبینی، به یاد داشته باش که باید عیبهای خودت را هم ببینی.
از (خسرو) پرسید آن عیبی که میدانی چیست که زیبایی و جمال مرا زشتنام کرده است؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که این عیب شناخته شدهای است که تو یک ساعت هم از نزدیکان خود دور نباشی.
هوش مصنوعی: هرگاه با هر شخصی سازگاری و همراهی کنی، مانند این است که دنیا با همه افراد در حال عشق ورزی است.
تمثال: پیکر، صورت، تندیس.
هوش مصنوعی: تو ظاهری لطیف و زیبا داری، اما افسوس که هر لحظه میتوانی با کلمات تند و برندهات، به دل دیگران آسیب برسانی.
هوش مصنوعی: جوابش را داد و گفت: ای جوانمرد، چه فکر میکنی که کسی از این شکر بهرهای میبرد؟
هوش مصنوعی: به ستارهای که بر من سایه افکنده، مینگرم و تا زمانی که زندهام به خودم افتخار میکنم.
در دور: در زمانه.
هوش مصنوعی: این افراد که تو آنها را در کنار خود میبینی، شبیه به کنیزان هستند که در خلوت و نزدیکی تو قرار دارند.
هوش مصنوعی: بله، من همان کسی هستم که اولین کسی هستم که به میخانه میروم و در آنجا مینشینم و از شادی و لذت بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: دل کسی که به آغوش من میآید، مانند من نیست؛ او زیبا و دلرباست و مانند مجسمهای با لباس زیبا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را از زبان او شنید، با جان و دل به آن گواهی داد.
...
هوش مصنوعی: وقتی آتشِ صبحگاهی به شعله درآمد، فرشتگان چون آب از آنجا سرازیر شدند.
هوش مصنوعی: او بزرگان سپاهان را فراخواند و از آنها در مورد آن نوشلب (شخص یا چیزی که اشاره شده) سوالی کرد.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، همه مردم شهر سپاهان به شهادت رسیدند که آن فرد پاکدامن است.
هوش مصنوعی: شکر هنوز در گنجایش خود باقی است و نیازی به زخم بر گل خود ندارد.
مصرع اول: کالای خویش را هنوز در بار دارد و نفروخته است.
هوش مصنوعی: گرچه اسب ناآشنایان میتواند با هر کسی خوب رفتار کند، اما شمشیر دور از او همیشه تیز و آماده است.
هوش مصنوعی: زنانی پیر هم استقامت به خرج دادند، چون عروسیاش در درون قصر هنوز دارای پاکی و باکرگی بود.
هوش مصنوعی: ملک از اینکه ستارهها به او خبر خوشی دادهاند، شاد است، چرا که از میان بسیاری از مشکلات و سختیها، شیرینیهایی به دست آورده است.
هوش مصنوعی: او از خانهاش دعوت کرد و طبق اصول و مراسم ازدواج او را نشاند.
در نسفته در اینجا کنایه است از دوشیزگی و بکارت.
هوش مصنوعی: شکر دوباره به شهر مداین رفت و همراه خود دامنهایی پر از شکر دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، با لذت و شیرینی رفتار میکرد و در عین حال، کارهای شیرین و دلانگیزی انجام میداد.
هوش مصنوعی: وقتی دل شاه بر اثر خوردن شکر شاد شد، او به سمت نوشآباد شیرین روانه شد.
هوش مصنوعی: شکر در ظرف کوچک به خاطر نیاز و فشاری که دارد، از نخلستانی شیرین تغذیه میشود و از خارهایی که در آنجا هست، هم آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: پادشاهی که به خاطر عشق و شوری شیرین در دلش دچار حالتی خاص شده، مانند شکر در آب حل شده و ذوب میشود.
هوش مصنوعی: به مانند شمعی میمانم که از دوری محبوب شیرینم در آتش میسوزد. چه لذتی از عیش موم که با عسل شیرین شده باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که از زندگی خود لذت نمیبرد و یا از جانش دست برداشته، چه فایده دارد اگر زبانش پر از شیرینی و سخنهای زیبا باشد؟
هوش مصنوعی: شکر هرگز نمیتواند طعم شیرینی را برآورده کند، درست مانند اینکه حلوا با شکر شیرینتر میشود.
چمن بدون گل نسرین صفایی ندارد و شکر بدون یار، در کام تلخ است.
هوش مصنوعی: نگو که شیرینی و شکر یکی هستند، چرا که شیرینی از دل برمیخیزد ولی شکر از نی تولید میشود.
هوش مصنوعی: وقتی شمعی درخشان و شیرین روشن میشود، شکر نیز بر روی آتش بخاری میسوزد.
هوش مصنوعی: اگر شکر در لیوانی وجود داشته باشد، از شیرینی آن لذت و طعمی دلپذیر را به ارمغان میآورد.
آدم بالغ عاشق شیرینی (شیرینوشی) است شکر برای بچهها و طوطیهاست.
هوش مصنوعی: هر آبی که شیرین باشد، وقتی شکر را ببیند، ذوب میشود.
هوش مصنوعی: بین شیرین و شکر تفاوت روشنی وجود دارد؛ شیرینی به خودی خود روح و جان دارد، در حالی که شکر فقط به عنوان یک جایگزین برای شیرینی است.
هوش مصنوعی: حضرت یوسف زیبایی قلبربا و دلنشین را دارند، در حالی که در زیر پردهای از راز و پوشش قرار دارند.
هوش مصنوعی: هر کسی که فهم و درک درستی دارد، میداند که شکر برای شیرینی بسیار ارزشمند است.
هوش مصنوعی: دلش میگفت که باید زودتر به شادی و خوشی بپردازد، چون زندگیاش دیگر شیرینی و لذتی ندارد.
هوش مصنوعی: یخ درخشندگی بیشتری از بلور دارد، اما در عین حال این یخ خشک است و آن گوهر نمناک و تر است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی از درگیری درونی اشاره میکند. او از خود میپرسد پس از تجربهٔ تلخ و شیرین زندگی، چه کار باید کرد؟ این جدال درونی نشاندهندهٔ احساسات متضاد و کشمکش درونی اوست. در واقع، او در جستوجوی راهی برای کنار آمدن با این تضادها و چالشهاست.
هوش مصنوعی: اگر سنگ آسیاب بر سر من بچرخد، دل من اینگونه نیست که از دل کسی که دوستش دارم، دور شود.
حتی اگر بمیرم دست از یار برنمیدارم جانم حلال در این راه. (به سر گردیدن یعنی جان باختن)
هوش مصنوعی: دیگر کسی گفت که این کارها نتیجهای نخواهد داشت، صبر کن که شرایط به زودی برای تو روشن خواهد شد و وضعیت ناپسند تمام خواهد شد.
هوش مصنوعی: بهتر است که من از شیرینی فریبنده دوری کنم، چون هنوز کودک نیستم که به راحتی فریب شوم.
هوش مصنوعی: باید در انجام کارها با دقت و صبر عمل کرد، زیرا عجله در کارها نتیجهای نخواهد داشت و فقط به بینظمی میانجامد.
هوش مصنوعی: چرا در حالی که من هم شیرینی و هم شکر را در جام دارم، روزگار بر من تلخ میگذرد؟
هوش مصنوعی: دل من با این دوستانی که هیچ دوستی ندارند، بینهایت ناراحت است؛ زیرا هرچه بیشتر به آنها مینگرم، مانند ملوانانی هستند که کشتی در حال غرق شدن را نجات نمیدهند.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که به زمین بیفتی، مانند سایه عمل نکن و فقط به پایههای نردبان تکیه کن، نه به شخصیتی بلندپرواز.
آنقدر در پی لذتجویی مباش زیرا اگر کامت برنیاید در رنج و اندوه میافتی.
هوش مصنوعی: اگر طمعکاریات را کاهشدهی و به خواستههای کمتری رضایت بدهی، ممکن است به موفقیتهای بیشتری دست پیدا کنی و پیروزیهای بزرگتری را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: دلِ کسی که با صداقت و مردانگی به درون وارد شود، میتواند آرزوی دیگران را برآورده کند.
هوش مصنوعی: برای صبر کردن نیاز به راهنمایی دارم، زیرا تسلیم شدن و عمل کردن به شیوه زنان، باعث ضعف میشود.
هوش مصنوعی: ازدواج با زنان متعلق به دیگران برای مردان نادرست است، پس در این میان سوال اینجاست که ازدواج به چه معناست؟
هوش مصنوعی: من نمیدانم در برابر چه کاری باید ایستادگی کنم، وقتی که شیر با وقاحت و شهامت به من حمله میکند، همانطور که آهو حاضر است.
هوش مصنوعی: اگر خودم مانند یک گوسفند ریاکار باشم، نباید بر دیگران ایراد بگیرم و بهتر است به رفتار خودم توجه کنم.
هوش مصنوعی: من رازهای خود را مانند فیلها برای کسی نگفتم و مانند پیلهای در گلیم خود پنهان شدم.
هوش مصنوعی: آن تُرک زیبا به قدری در دل من جا گرفته که حتی خسرو و کیخسرو هم نمیتوانند به اندازه او دلربایی کنند.
هوش مصنوعی: اگر دل کسی را بستانند، او سینهای پر از آرزو میطلبد؛ و اگر خانهای برایش فراهم کنی، به دنبال گنجینهای خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر دل من به خاطر جداییاش به درد بیفتد، آرزوی آن را دارم که این درد همچون طاعونی به جانم بیفتد.
چشم وفا داشتن از معشوقه توقع بیجایی است اگر طبیب، آشسرکه تجویز میکند توقع تهیه آن توسط طبیب بیجاست وفاداری هم کار عاشق است نه معشوق. (سکبا یعنی «سرکهبا» آشی است از بلغور و سرکه و گوشت و ... ؛ با بهمعنی آش مانند زیربا که یعنی آش زیره)
هوش مصنوعی: هر لحظه بر من فشار میآورد که از گناهانم توبه کنم، و گرنه خونم بر زمین ریخته خواهد شد.
هوش مصنوعی: من تا چه زمانی باید این حیا و خجالت را داشته باشم؟ وقتی که تمام آزارم را به او رساندهام.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی خوب زندگی کنی و از درد و رنج دور باشی، باید به دیگران آزار نرسانی و در عوض، با مهربانی و نیکی رفتار کنی.
هوش مصنوعی: زنی را تنبیه نکن، اما اگر او به تو آسیب زد، مثل او با او برخورد کن، طوری که دیگر نتواند بلند شود.
هوش مصنوعی: دل شاه نتوانست راه حلی برای آن غم پیدا کند، زیرا راز خود را نزد کسی قابل اعتماد ندانست.
هوش مصنوعی: دل تنها کسی میتواند درک و محبت واقعی را داشته باشد که از خود خانه و خانوادهاش دور نیست؛ در حالی که دل کسانی که از خانه دورند، هیچ پیوندی با آن ندارند و به نوعی بیگانه هستند.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که دیگران از داراییات بهرهبرداری کنند، پس باید از چیزهای خودت به خوبی محافظت کنی و به آنها اجازه ندهی که وارد حریم خصوصیات شوند.
رازهایت را در آن حد برای بهترین دوستت بگو انگار که داری به بدترین دشمنت میگویی
رازهایت را با دیگران مگو نه با بیگانگان بلکه با محرمترین یار هم مگو.
هوش مصنوعی: در تنهایی هم به دیوارها تکیه کن، زیرا ممکن است در پشت دیوارها کسی گوش به صحبتهای تو داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی چیزی را از خودت پنهان کنی، پس بهتر است به آن فکر نکنی و نگرانی برای خودت درست نکن.
به چیزهایی که به دیگران نمیتوانی بگویی حتی فکر نکن زیرا بهتر است رازهای نگفتنی را به آنها فکر نکنی.
هوش مصنوعی: در این جمع به گونهای رفتار کن که کسی نتواند مانع سرگرمی و فعالیتهای ما شود.
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که اگر مجالس و جشنهای بزرگ و باشکوه نمیتوانند مشتاق کسانی باشند که در آن بیابانها زندگی میکنند، پس باید از بیابان دوری کرد. به عبارت دیگر، اگر جایی که در آن زندگی میشود، فاقد زیبایی و شکوه باشد، ارزش چندانی ندارد.
دوستت هرکسی که هست اگر امانتی را به او میسپاری بدون مُهر (و قفل) مسپار
هوش مصنوعی: در هیچ محفل بدی شرکت نکن، زیرا هیچ چیزی جز ندامت و ناکامی به همراه نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر درختی را در هر خاکی بکاری، نتیجهاش به کیفیت آن خاک بستگی دارد. اگر درخت را به خوبی پرورش دهی و به آن رسیدگی کنی، انتظار داشته باش که محصول خوبی از آن برداشت کنی.
هوش مصنوعی: در زمانی که فرصتی مناسب دست میدهد، سخن گفتن به گونهای که نتیجهاش برای تو مثبت و نیکو باشد، اهمیت زیادی دارد.
اگر کاری را میخواهی انجام دهی و یک درصد احتمال بد (خطا) در آن میبینی آن درصد بد را با احتمال بیشتر در نظر بگیر و از آن دوری کن.
از دید دشمنان به گفتهها و کارهای خود نگاه کن؛ با این شیوه، کار درست را از غلط تشخیص خواهی داد. (یعنی دشمنان به دنبال ضعفگیری از تو هستند پس از آن بپرهیز)
در هنگام شادکامی و دارایی، مقداری هم ببخش و برای نیکنامی خرج کن
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.