چنین فرمود سلطان حقیقت
سپهر جان و دل قطب شریعت
نمود ذات و سر لامکانی
بگویم کیست تا کلی بدانی
نهاده بر سر معنی خود تاج
نهان و آشکارا نیز حلاج
که من در خواب دیدم حق تعالی
مرا بنمود اینجاگاه دنیا
همه دنیا من اندر خواب دیدم
همه ذرات درغرقاب دیدم
بدیدم هر دو عالم در درونم
نمودم روی در جان رهنمونم
حقیقت جان جان را باز دیدم
بخواب از وی تمامت راز دیدم
همه من بودم و من بیخبر ز آن
حقیقت بود من جز جان جانان
من و او هر دو یکی گشت درخواب
مثال قطره اندر عین غرقاب
چو دیدم راز بنمودم حقیقت
یکی دیدم در این عین طبیعت
یکی بُد چونشدم بیدار و آن بود
نهانم در نهان کلی عیان بود
عیانی چون بدیدم جمله در خویش
حجابم آن زمان برخاست از پیش
بشد ظلمت چو نور آمد پدیدار
بجان و سر شدم سرش خریدار
تو در خوابی کنون درعین صورت
نمیدانی تو این یعنی ضرورت
اگر بنمایدت چون او به بینی
بیابی صورت از صاحب یقینی
حقیقت مینماید یار اینجا
دمادم میفزاید یار اینجا
تو میبینی و در خوابی بمانده
ز بیآبی و در آبی بمانده
چنان مغرور در دنیا بماندی
که در صورت ابی معنا بماندی
زمانی کاندرین خواب جهانی
چنین در حرص و غرقاب جهانی
نگاهی کن به بیداری و بنگر
که تا اینجا که میبینی تو ره بر
حقیقت مرگ هم مانند خوابست
چو برقی عمر تو اندر شتابست
چو مردی خواب مرگت میبرد باز
پس آنگاهیت با خویش آورد باز
چو با خویش آیی و بینی رخ او
دگر میبشنوی زو پاسخ او
ترا چون وقت مرگ آید بدانی
نمود سرّخود گر کاردانی
یقین خواب طبیعت خود بود خواب
ز من خواب حقیقت خود تو دریاب
حقیقت مرگ خواب آمد حقیقت
ولی خوش خفته در خواب طبیعت
چو مرگ آید شوی از خواب بیدار
برون آیی ز بیهوشی پندار
تو این دم شو ز خواب نفس بیدار
که دلدار است با تو بین رخ یار
زهی نادان گرش اینجا نیابی
کجا آنجاش بی آنجاش یابی
در اینجا راز آنجا دان و بنگر
نظر کن دل کتب برخوان و بنگر
تو با اوئی و او با تودر اینجا
ابا تو راز بگشاده در اینجا
درت بسته است و تو در بسته در خود
از آنی دایماً در بسته در خود
تو تا خودبینی او راکی به بینی
همه اویست وگر تو او به بینی
تو او میبین درون خویش زنهار
دمی بی او تو ضایع هیچ مگذار
تو با اویی چنین غافل بمانده
چو ملحد گفته لاواصل بمانده
چه دانی راه نابرده بمنزل
کجا باشی بآخر عین واصل
در این منزل که دنیا نام دارد
که را دیدی که اینجا کام دارد
نه بیند هیچکس کامی ز اسرار
که نی آخر فرو ماند گرفتار
همه دنیا چو شور و فتنه آمد
حقیقت راهروزو کام بستد
گذر کرد و به آنجا رفت او باز
برفت از فتنه دید او عز و اعزاز
خوشا آنکس که پیش از مرگ مرده است
حقیقت گوی او از پیش برده است
بمیر از خویش تا زنده بمانی
که چون مردی حقیقت جان جانی
زوالت نیست اما در زوالی
وصالت نیست اما در وصالی
ترا خورشید جان تا بنده اینجاست
هزاران مهر و مه تابنده اینجاست
تو میدانی که اینجا کیستی تو
در این پرگار بهر چیستی تو
ترا در آفرینش هست بینش
تو هستی برتر از این آفرینش
کمالت برتر از حد کمال است
ترا اینجا بجانانت وصال است
بخواهد آفتابت هم فرو شد
نهان بیشک حقیقت نور او شد
دگر از برج غیبت سر برآرد
زوال آخر حقیقت می ندارد
زوالی نیست مر خورشید بنگر
که چون رفت او دگر باز آید از در
ترا خورشید جان چون رفت اینجا
بشیب مغرب اندر عین الّا
مقام تو بالّا میشود باز
برآید صبح کل الا شود باز
شود اندر وصال حال بیچون
یکی کرده همی از شست بیرون
حقیقت آفتاب این جهانی
تو در اینجا کجا خود را بدانی
توئی خورشید اندر عالم جان
شدستی در حقیقت جان جانان
توئی خورشید اما گردعالم
همی گردی برای کل دمادم
همه ذرات عالم از تو نورند
سراسر جمله در ذوق حضورند
دل عطار با تو آشنایست
ز نور تو پر از نور و ضیایست
ضیا ونور تو کون و مکانست
کسی نور تو کلی میندانست
کجا اعمی بیابد نورت اینجا
که پیدائی گهی در عشق دردا
مزین از توذرات دوعالم
زتو اینجایگه پر نور و خرم
هر آن وصفی که خواهم کرد از جان
حقیقت برتر از آنست میدان
مرا انباز عشقم رهنمونست
دلم اینجای بیصبر و سکونست
ندارم طاقت اسرار گفتن
نه سری نیز از کس میشنفتن
ندارم طاقت درد فراقش
همی سوزم دمادم ز اشتیاقش
ندارم طاقتی در پایداری
دمی در صبر یک دم بیقراری
مرا اینجا همان پیداست اسرار
که آن حلاج را آمد پدیدار
بجز حلاج چیزی می ندانم
که باوی گفتم و ازوی بخوانم
مرا چیزی به جز او ای دل اینجا
کزو گشتی بکل تو واصل اینجا
ز منصورم کنون واصل بمانده
چو او دست از دو عالم برفشانده
همان آتش که در حلاج افتاد
مرا در جان ودل آنست فریاد
زنم هر لحظه دم ازعشق منصور
اگرچه مینماید در دلم شور
چه سریّ بود این در آخر کار
که آمد در دل و در جان عطار
چه سری بود ای جان باز گویم
ز هر نوعی که خواهم راز گویم
چو میدانم که میدانم که اینست
دگر تقلید دین عین الیقین است
یقین اینست و دیگر نیست تقلید
مرا این راز میآید ز توحید
ز اول تا بآخر ختم این راز
که تا آخر بدیدم راز سرباز
مرا تا جان بود در دیر فانی
همه گویم ازو سر معانی
مرا تا جان بود زو راز گویم
ازو هر قصه هر دم بازگویم
مرا تا جان بود جز او نه بینم
کزو پیوسته در عین الیقینم
همه منصور میبیند درونم
همه خواهد بد آخر رهنمونم
همه منصور مییابم در آفاق
که منصور است اندر جزو و کل طاق
بجز او کیست تا من بنگرم کس
همه او دانم و میبنگرم کس
حقیقت اوست این دم سر گفتار
که میگوید درون جان عطار
ز دست عقل هر دم درشکیبم
که اینجا میدهد هر دم شکیبم
ز دست عقل من درماندهام من
مثال حلقه بردر ماندهام من
ولیکن عقل اینجا هم بکار است
که او را سر معنی بیشمار است
ز نور عشق در نور و ضیایم
که میبخشد همه نور و صفایم
مرا تا عشق گوید دمبدم راز
نخواهم ماند اندر عقل ممتاز
که باشد عقل پیری بر فضولی
ولی در عشق کی باشد اصولی
حقیقت عشق به از عقل میدان
ازو چیزی که میبینی تو میخوان
مرا تا عقل اول بود در کار
حکایتها بسی گفتم ز اسرار
ز عقلم بود اول گفت تقلید
ولیکن عشق دارم سر توحید
بنور عشق جانان یافتم باز
ز جان در سوی او بشتافتم باز
چه راز از عشق جویم تا بیابم
که از عشق است چندین فتح بابم
کمال عشق اگر در جان نماید
بیک ره جسم با جان در رباید
کمال عشق هر کس را نشاید
شگرفی چابک و پاکیزه باید
حقیقت عشق مشتق دان تو از ذات
که میگویم دمادم سر آیات
مرا چون عشق درجانست و در دل
نخواهم ماند من یک لحظه غافل
دمادم سرّدیگر مینماید
مرا ازجان و ازدل میرباید
سخنهای مرا میدان و میخوان
که گفتارم به کل عشق است و جانان
گذشتم من ز عقل آنگه ز تقلید
چودیدم عشق رازم گشت توحید
دل و جان واقفند اینجا زتقلید
ولیکن بیشمار آید بتوحید
یقین شد حاصلم کل بیگمانم
که از سرّ یقین شد کل عیانم
یقین در پیش دار ای مرد سالک
که در عین یقین گیری ممالک
یقین گر باشدت اینجانمودار
مرا جان بیگمان آید پدیدار
یقین چون جان پیامی در همه تو
در اندازی بعالم دیدهٔ تو
یقین وصل است و باقی بیگمانت
مراین معنی که اینجا کس ندانست
بجز منصور کاینجابی گمان شد
گمان برداشت تاکل جان جاشد
گمان برداشت تا عین الیقین دید
در اینجا ذات کل آن پیش بین دید
گمان برداشت اینجا کل مطلق
جمال دوست دید وزد اناالحق
جمال دوست در خود جاودان یافت
نمودار حقیقت جسم و جان یافت
وصالش گشت اینجاگاه حاصل
که تا شد در جمال عشق واصل
چو واصل شد فغان از جان پردرد
که او بُد درمیانه صاحب درد
چودرد عشق اینجا دید اول
از آن شد عقل و جان اینجا مبدل
همان صورت که اول داشت اینجا
بکلی جسم را بگماشت اینجا
رها کرد آن زمان هم جسم و هم جان
یقین پیوسته شد تا دید جانان
چنان از خود برون آمد که خود دید
خودی خود زخود الانکودید
ز خود بیرون شد و در اندرون یار
اناالحق زد شد آنگه سوی دیدار
چو در چشمش کمی شد آفرینش
یکی بد در یکی عین الیقینش
از آنسرداشت وز آن سر باز گفت او
ز خود بگذشت و کلی راز گفت او
چو بخشایش کسی را داد بیچون
بگوید راز بیچون بیچه و چون
اگر محرم شوی مانند منصور
سراپایت شود نور علی نور
اگر محرم شوی در جسم و جانت
گشاید سر بسر راز نهانت
اگر محرم شوی در دار دنیا
درون دل بیابی سر مولا
اگرمحرم شوی مانند مردان
یکی بینی درون خود جانان
اگر محرم شوی مانند عطار
نمائی سر کل آنگه بگفتار
اگر محرم شوی این راز یابی
در اینجا راز ما را باز یابی
چو مردان ره درون راز جستند
در آن گم کرده کی خود باز جستند
چواول راه گم شد اندرین راه
در آخر راه بردند سوی درگاه
در معنی گشاده است ار بدانی
بود در آخرت صاحبقرانی
چو راه اینجایگه بردند سویش
بمستی دم زدند در گفت و گویش
بگفتن راست ناید راست این راز
اگر از عاشقانی جان و سرباز
دگرگوئی ابا اهل دلان گوی
نه با کون خوان وابلهان گوی
کسی راگوی کوره برده باشد
بسوی دوست ره بسپرده باشد
ابا او گوی راز ار میتوانی
که او گوید ترا درد نهانی
مگو این درد جز با صاحب درد
که او باشد چو تو در عشق کل فرد
مرا این درد دل گفتن از آنست
که درمان من از صاحبدلانست
مرا با عشق راز است و نیاز است
که عشق از هر دو عالم بی نیاز است
مرا با عشق خواهد بودن این راز
که هم در عشق خواهم گشت جان باز
یقین صاحبدلان دانند در دم
که چون ایشان من اندر عشق فردم
منم امروز اندر درد جانان
بمانده در جهان من فرد جانان
از این دردم دوا آمد پدیدار
چنین در دردماندستم گرفتار
حقیقت دردم اینجا بی دوایست
که نور عشقم اینجا رهنمایست
تمامت اهل دل با من درونند
مرا هر لحظه اینجا رهنمونند
ندیدم هیچ جز ایشان در این دل
کز ایشانست هر مقصود حاصل
تمامت انبیا و اولیایم
همی بینم درون پر صفایم
همه با من منم در ذات ایشان
همی گویم به کل آیات ایشان
منم آدم منم نوح ستوده
منم دریار کل جولان نموده
منم موسی صفت کل رفته در طور
دم ارنی زده پس غرقه در نور
منم ماننداسمعیل جانباز
که تا دید ستم اینجا جان جانباز
منم اسحق اینجا سر ببازم
چو شمعی دیگر اینجا سرفرازم
منم یعقوب دیده یوسف خویش
مرا یوسف کنون بیش است در پیش
منم جرجیس اینجا پاره پاره
حقیقت جزو و کل در من نظاره
منم بر تخت معنی همچو داود
سلیمانم رسیده سوی مقصود
منم اینجا زکریا پاره گشته
بساط جزو و کلم در نوشته
منم یحیی و سوزان در فراقش
همی نالم ز سوز اشتیاقش
منم عیسی که اندر پای دارم
حقیقت عشق جانان پایدارم
منم احمد زده دم از رآنی
کزو دارم همه سر معانی
منم حیدر که دیدارم یقینست
دل و جانم برازش پیش بین است
چو در من جمله دیدارند کرده
ازینم صاحب اسرار کرده
همه در من پدیدارند اینجا
درون من بگفتارند اینجا
چو من در این یقین باشم سرافراز
از آن خواهم شدن در عشق سرباز
محمد جان جان تست بنگر
ز نور جان تو اینجاگاه برخور
علی در دل به بین ولُو کَشَفْ یاب
اگر مرد رهی مگذر ازین باب
علی نفس محمد دان حقیقت
علی بیرونست از دار طبیعت
علی بنمایدت راز نهانی
گشاید بر تو درهای معانی
دو دست خود زد امانش تو مگذار
که تا بنمایدت اینجایگه باز
از آن خوانندش اینجاگاه حیدر
که او بگشاد در اینجای صد در
در معنی علی بگشاد اینجا
مرا این گنج کل او داد اینجا
شبی دیدم جمال جانفزایش
شده افتاده اندر خاکپایش
ازو پرسیدم احوالم سراسر
مرا برگفت اندر خواب حیدر
بگفتم رازها در خواب آن شاه
مرا از کشتن او کردست آگاه
نمودم آنچه پنهان بود بر من
که تا اسرارهایم گشت روشن
مراگفتا که ای عطار مانده
ز سر عشق برخوردار مانده
بسی گفتی ز ما اینجا حقیقت
ببردی نزد ما راه شریعت
بسی اینجا ریاضت یافتستی
که تا عین سعادت یافتستی
بسی کردی تو تحصیل معانی
که تا دادیمت این صاحبقرانی
کنون از عشق برخوردار میباش
که کردی سر ما اینجایگه فاش
بگفتی آنچه ما اینجا بگفتیم
ز تو دیدیم اسرار و شنفتیم
حقیقت آنچه اینجا گه تو گفتی
در اسرار ما اینجا تو سفتی
حقیقت بر تو این در برگشادیم
ترا گنج یقین در دل نهادیم
ترا این لحظه چون دادیم این گنج
ز ما اینجا بکش از جان جان رنج
بکش رنج این زمان چون گنج داری
ز ما در عشق هان کن پایداری
ترا خواهند کشتن آخر کار
که کردی فاش اینجا گاه اسرار
کسی کوراز ماگوید حقیقت
نه بگذاریم اور ا در طبیعت
حقیقت گفت منصور آن خود دید
در اینجا گه جفای نیک و بد دید
تو آن گفتی که آن منصور گفتست
که دیگر چون تو این مشهور گفته است
تو گفتی سرّ ما اکنون ببر سر
که تا آیی و بینی بیشک آن سر
هر آنکو کرد گستاخی درین راز
نه بگذاریم او را در جهان باز
کنونت وقت کشتن آمد ای دوست
که مغزی و برون آریمت از پوست
همه خواهیم کشتن همچو تو باز
که تا اینجا نگوید این سخن باز
کنون این گفته عطار بینوش
بشو یک ذره از اسرار خاموش
بگوی و جان خود را باز اینجا
که بگشادستمت در باز اینجا
کنون وقتست ای دل تا بدانی
که حیدر گفت این راز نهانی
مشو خاموش و خوش بنویس و برخوان
دمادم لقمهٔ میخور ازین خوان
تو برخوان ای محمد با علی راز
چو بشنودی بگفتی عاقبت باز
بخور این لقمهٔ اسرار معنی
دمادم کن ز جان تکرار معنی
حقیقت آنکه با ایشانست در کار
چو من آید حقیقت صاحب اسرار
محمد با علی تو باز بینی
چو بینی سر بریدی راز بینی
محمد اول اندر خواب دیدم
ازو بسیار فتح الباب دیدم
شترنامه ازو گفتم حقیقت
سپردم مرد را راز شریعت
حقیقت صاحب دعوت مرا اوست
که بیرون آوریدم مغز از پوست
بجز او صاحب دعوت که بینم
که او اینجاست کل عین الیقینم
که او بنمود راهم تا بر شاه
از آن هستی ز سر شاه آگاه
کسی کو احمدش کل رهنماید
درش اینجا بکلی برگشاید
بجز احمد هر آنکو جست حیدر
کجا بگشایدش اینجایگه در
در علم محمد حیدر آمد
که جمله اولیا را سرور آمد
سرو سالا جمله اولیا اوست
مشایخ را تمامت پیشوا اوست
هر آن سالک که راه مرتضی یافت
سوی احمد شد و آنگه خدا یافت
هر آن سالک که اینجا رهنماید
در آخر در برویش برگشاید
بجز حیدر مبین بشنو تو این راز
تو حیدر مصطفی دان ای سرافراز
محمد با علی هر دو یکی است
ندانم تا ترا اینجا شکی است
محمد با علی سالار دیناند
که ایشان درحقیقت پیش بیناند
محمد با علی بشناس ای دل
که تا باشی درون کون واصل
محمد با علی ذات خدایند
که دمدم راز در جان مینمایند
محمد با علی فتحو فتوحست
محمد آدم و حیدر چو نوح است
حقیقت احمد و حیدر ز ذاتند
که بیشک رهنمای این صفاتند
چو از احمد بحیدر در رسیدی
حقیقت هر دو یکی ذات دیدی
یکی دانند ایشان از نمودار
ز سر حق حقیقت صاحب اسرار
یکی ذاتند ایشان همچو خورشید
به ایشانست مر ذرات امید
محمد رحمة للعالمین است
علی بیشک صفات اندر یقین است
ایاسالک اگر تو مرد راهی
حقیقت واصلی در عشق خواهی
ره احمد گزین و سرّ حیدر
که بگشاید ز وصلت ناگهی در
مبین چیزی مجو جز ذات ایشان
نظر میکن تو در آیات ایشان
ره ایشان گزین و گرد واصل
کز ایشانست خود مقصود حاصل
از ایشان هر که خود را اصل کل یافت
چو منصور از حقیقت وصل کل یافت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن سخنانی عارفانه و شعرگونه است که به بررسی حقیقت و یکپارچگی وجود میپردازد. شاعر به بیان تجربیات خود از بیداری روح و اتحاد با حقیقت میپردازد، با تأکید بر اینکه انسان در عالم خواب به سر میبرد و باید به حقیقت بیداری دست یابد. او بر اهمیت عشق و توحید تأکید میکند و از نقش پیامبران و اولیا در درک این حقیقت سخن میگوید. در نهایت، شاعر به تشویق سالکان میپردازد که از عشق و حقیقت دور نمانند و به دنبال وصال با معشوق حقیقی باشند.
هوش مصنوعی: سلطان حقیقت، که نمایانگر اصل و حقیقت هستی است، به ما میگوید که جان و دل در مرکز دین و شریعت قرار دارند.
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که حقیقت و ذات کسی را بیان کنم که با اشاره به او، همه چیز را متوجه شوی.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که یک فرد (حلاج) بر مفهوم و معنی خود، به گونهای خاص و ویژه، احترام میگذارد و آن را زینت میبخشد. این فرد هم در دنیای پنهان و هم در دنیای آشکار، به نوعی در جستجوی حقیقت و معناست. او با تکیه بر دانایی و درک عمیقتری که از زندگی و وجود دارد، سعی دارد تا نشان دهد که حقیقت همواره در حال ظهور و آشکار شدن است.
هوش مصنوعی: من در خواب دیدم که خداوند به من نشان داد این مکان دنیا را.
هوش مصنوعی: من در خواب همه دنیا را مشاهده کردم و همه چیز را در حال غرق شدن دیدم.
هوش مصنوعی: در درون خودم هر دو جهان را دیدم و چهرهای از حقیقت را که راهنمای جانم بود، نمایان کردم.
هوش مصنوعی: در خواب، حقیقت وجود و جوهر جان را دیدم و از او تمامی اسرار و رمز و رازها را دریافت کردم.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که تمام وجود من بر محور خودم میچرخید و من از یک حقیقت بزرگ که محو در آن بودم، بیخبر بودم. من فقط روح جانان را درک میکردم.
هوش مصنوعی: من و او در خواب به یکدیگر پیوستهایم، مانند قطرهای که در چشمهای عمیق غرق شده است.
هوش مصنوعی: وقتی به راز و حقیقت پی بردم، متوجه شدم که همه چیز در این دنیای آفرینش یکپارچه و در هم تنیده است.
هوش مصنوعی: وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که چیزی درون من بود که پنهان بود و در واقع همه چیز به وضوح نمایان بود.
هوش مصنوعی: وقتی که زیباییها را در خودم دیدم، حجاب از جلو برداشته شد.
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی زیاد شد، نور نمایان گردید و من تمام وجودم را فدای آن نور کردم.
هوش مصنوعی: تو در حالتی هستی که حتی نمیدانی چه نیازهایی داری و چه چیزهایی ضروری است.
هوش مصنوعی: اگر او را مانند او ببینی، در مییابی که صورت را از صاحب یقین به دست خواهی آورد.
هوش مصنوعی: دوست در اینجا هر لحظه خود را نشان میدهد و بر جذابیت خود میافزاید.
هوش مصنوعی: تو مشاهده میکنی اما در خواب به سر میبری، در حالیکه از بیآبی رنج میکشی و در عین حال در آبی غوطهوری.
هوش مصنوعی: تو چنان در دنیا به خود مغروری که حتی در چهرهی ابی نیز هیچ معنایی از خود نشان نمیدهی.
هوش مصنوعی: روزی در این خواب عمیق دنیا، همه به شدت در تلاش و سرگشتگی غرق بودند.
هوش مصنوعی: به بیداری خود توجه کن و ببین که تا اینجا که به نظر میرسد، چه مسیری را پیمودهای.
هوش مصنوعی: مرگ نیز مانند خواب است و عمر تو به سرعت در حال گذر است.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ به سراغ تو میآید و تو را در خواب عمیق خود میبرد، بعد از آن، به یادآوری آنچه بودی و آنچه هستی میپردازی.
هوش مصنوعی: وقتی با خودت تنها میشوی و چهرهاش را میبینی، دیگر به صدای او گوش نمیدهی.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ به سراغت بیاید، به حقیقت خود و دانش درونت پی میبری.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که خواب طبیعت، خواب من است و تو باید خواب واقعیت خود را درک کنی.
هوش مصنوعی: مرگ واقعیتی است که به صورت خواب به نظر میرسد، و در واقع، حقیقتی که خوش خوابیده و در خواب طبیعت پنهان است.
هوش مصنوعی: وقتی مرگ سراغت میآید، از خواب بیدار میشوی و از بیخبری خارج میگردی.
هوش مصنوعی: در این لحظه از خواب بیدار شو و نفس بکش، زیرا محبوب تو در نزدیکیات است و صورت یار را ببین.
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا او را نیابی، در کجا میتوانی او را پیدا کنی، در حالی که او بدون آنجا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به رازی اشاره شده است که در آن مکان وجود دارد. با دقت نگاه کن و احساسات خود را درک کن و به مطالبی که نوشته شده، توجه کن و آنها را خوب بررسی کن.
هوش مصنوعی: تو در کنار او هستی و او نیز در کنار تو، در این مکان رازهایی را به تو گفته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که درها به روی تو بسته است و تو نیز خود را در حصاری بسته نگه داشتهای. همواره درون خودت ماندهای و از دنیای خارج فاصله گرفتهای.
هوش مصنوعی: اگر به خودت نگاه کنی، او را در همه چیز خواهی دید و اگر او را به خود نسبت دهی، در این صورت او را نخواهی شناخت.
هوش مصنوعی: در درون خود او را ببین و مراقب باش که هیچ لحظهای بدون او را از دست ندهی.
هوش مصنوعی: تو با او که حق است، اینقدر غافل ماندهای که مانند آدم ملحد (کافر) از پیوستگی و ارتباط با او دور هستی.
هوش مصنوعی: نمیدانی که چه راهی را باید بروی تا به مقصد برسی؛ ممکن است در نهایت به مقصد برسید، اما سختیهای زیادی را تجربه کردهای.
هوش مصنوعی: در این دنیایی که به آن زندگی میگویند، آیا کسی را دیدهای که در اینجا واقعاً خوشبخت باشد و به آرزوهایش برسد؟
هوش مصنوعی: هیچ کس از رازهای نهفته، موفقیتی به دست نمیآورد، زیرا در نهایت، کسی که در پی این اسرار مانده، دچار مشکل خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا پر از آشوب و مشکلات شد، حقیقت و راه درست از دست رفت و مردم نتوانستند به آن دسترسی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: او از آنجا عبور کرد و دوباره به سمت دیگری رفت، از فتنهای که دید، به عظمت و احترام او پی برد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در طول زندگیاش از حقیقت و واقعیتها باخبر شده و خود را برای مرگ آماده کرده است. او به درک عمیقتری از زندگی دست یافته و پیش از آنکه زمان مردناش برسد، با آگاهی زندگی کرده است.
هوش مصنوعی: برای اینکه در واقع زنده بمانی، باید از خود و نفس خود بگذری؛ چرا که وقتی روح واقعیات را درک کنی، به حیات واقعی دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: هرچند که تو در حال زوال هستی، اما بیانی از زوال در تو وجود ندارد. و اگرچه به وصال میرسی، اما در حقیقت وصالی در تو نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و درخشش وجود تو اشاره شده است. تا زمانی که تو در کنارم هستی، عشق و محبت و زیباییهای بسیاری در زندگی من جاری است. وجود تو مانند خورشید است که روشنی و گرما به زندگیام میبخشد.
هوش مصنوعی: تو میدانی که در این مکان چه جایگاهی داری و هدف تو از حضور در اینجا چیست.
هوش مصنوعی: تو در آفرینش دارای بینش و شناخت خاصی هستی و وجودت فراتر از این جهان مادی و آفرینش است.
هوش مصنوعی: ویژگیهای تو فراتر از حد کمال است و در اینجا، پیوند تو با جانت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر آفتاب هم غروب کند و پنهان شود، بدون شک حقیقت همچنان نور خود را دارد.
هوش مصنوعی: از جایگاه پنهان خود بیرون میآید و در نهایت، زوال و از بین رفتن را تجربه میکند، زیرا حقیقتی در کار نیست.
هوش مصنوعی: خورشید هرگز از بین نمیرود، بلکه بعد از رفتن دوباره برمیگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو همانند خورشید از اینجا غروب کند، به سوی مغرب خواهد رفت.
هوش مصنوعی: مقام تو بالا خواهد رفت و بامداد یک روز، تمام مشکلات برطرف خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که به وصال معشوق میرسد، حالتی بدون هیچ شرط و قید پیدا میکند، مانند اینکه از انگشتانش چیزی بیرون رفته است.
هوش مصنوعی: آفتاب واقعیت این دنیا در اینجا کجا میتواند خود را بشناسد؟
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید در عالم وجودی، و در واقع زندگی تو اصل و حقیقت جانان است.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی که به دور جهان میگردی و در هر لحظه نور و روشنایی خود را به همه جا میدهی.
هوش مصنوعی: تمام اجزای جهان از نور تو پر شدهاند و همه آنها در لذت و شگفتی از حضورت هستند.
هوش مصنوعی: دل عطار به خوبی با تو آشناست و وجود تو پر از نور و روشنایی است.
هوش مصنوعی: نور و روشنایی تو تمام وجود و جهان است، کسی نمیتواند نور تو را جزئی و محدود ببیند.
هوش مصنوعی: کجا میتواند نابینا نوری چون تو را پیدا کند، در اینجا که گاهی عشق تو را به درد میآورد؟
هوش مصنوعی: این مکان به خاطر وجود تو پر زرق و برق و سرشار از نور و شادابی است.
هوش مصنوعی: هر ویژگی و توصیفی که بخواهم از حقیقت موجود در جان بیان کنم، فراتر و بالاتر از آن است که بتوان به راحتی بیان کرد.
هوش مصنوعی: عشق من یار و راهنمای من است و قلب من در این مکان پر از بیتابی و آرامش قرار دارد.
هوش مصنوعی: من طاقت گفتن رازها را ندارم و همچنین کسی را نمیشناسم که این اسرار را بداند.
هوش مصنوعی: من طاقت دوری او را ندارم و همیشه به خاطر اشتیاق به او در درونم میسوزم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به مدت طولانی صبر کنم، هیچگاه نمیتوانم لحظهای از بیقراری خودم فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: اینجا به وضوح مشخص است که رازها همانند آنچه برای حلاج نمایان شد، برای من نیز آشکار است.
هوش مصنوعی: جز حلاج هیچ چیزی نمیدانم؛ او تنها کسی است که با او سخن میگویم و از او الهام میگیرم.
هوش مصنوعی: ای دل، به جز او هیچ چیز دیگری در اینجا برای من نیست که تو را به کمال و منزلت برساند.
هوش مصنوعی: من اکنون به مرحلهای رسیدهام که مانند منصور، از دو جهان دست کشیدهام و در آن باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: آتشسوزی که حلاج را در خود گرفت، در جان و دل من نیز وجود دارد و مرا به فریاد میآورد.
هوش مصنوعی: هر لحظه از عشق منصور صحبت میکنم، هرچند در دلم احساس تلاطم و بیقراری دارم.
هوش مصنوعی: در پایان کار، چه راز عجیبی وجود داشت که به دل و جان عطار نفوذ کرد و او را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: از تو ای جان، از هر نوعی که بخواهم، رازهایی را برایت بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی میدانم که میدانم، دیگر تقلید از دین، شبیه یقین واقعی هست.
هوش مصنوعی: مطمئن باش که چیزی جز این نیست؛ تقلید من از توحید به این راز نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها، سرانجام این راز را درک کردم که تا آخرین لحظه، راز پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان دارم در این مکان گذرا، همه ی حرفهایم را درباره او بیان میکنم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که زنده هستم، از او سخن میگویم و هر داستانی را هر لحظه بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهام، جز او را نمیبینم، چرا که همواره به او با یقین کامل نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: همه کسانی که منصور را میشناسند، به خوبی درون من را میبینند و در نهایت، همه به من خواهند گفت که راهنمای من چیست.
هوش مصنوعی: من در همه جا به دنبال منصور میگردم و او را در بخشها و کل جهان مییابم، به طوری که تمام مکانها پر از نشانههای او هستند.
هوش مصنوعی: غیر از او کسی نیست که به او نگاه کنم. من فقط او را میشناسم و به غیر از او، هیچ کس دیگری را نمیبینم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه که در این لحظه بیان میشود، حقیقتی عمیق و واقعی است که در دل و جان عطار نهفته است. به عبارتی دیگر، این کلمات نمایانگر شناخت عمیق و درونی او هستند.
هوش مصنوعی: هر لحظه از فکر و عقل خود در خشم و ناامیدی هستم، اما در این مکان، روی آرامش را میبینم که همواره مرا به صبر دعوت میکند.
هوش مصنوعی: من از عقل و درک خود ناامید شدهام، مانند حلقهای که بر در مانده و نمیتواند وارد شود.
هوش مصنوعی: اما در اینجا نیز نیاز به تفکر و عقل داریم، زیرا او (عقل) میتواند معانی فراوانی را درک کند.
هوش مصنوعی: از عشق پرنور، درخشانی و روشنی میگیرم که همه زیبایی و صفا را به من عطا میکند.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که عشق به من بگوید، هر لحظه در راز و رمز خواهد بود و نمیخواهم در دانش و فهم معمولی باقی بمانم.
هوش مصنوعی: عقل و تجربهی پیری شاید در کارهای دیگر مفید باشد، اما در عشق همواره قواعد و اصولی وجود ندارد و عشق به گفتن اینکه باید چگونه باشد، نیست.
هوش مصنوعی: عشق واقعی در مقایسه با عقل، چیز بهتری است. چیزی که تو میبینی و درک میکنی، آن را به زبان بیاور.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عقل و درک من کامل بود، در زمینه داستانها و روایتها بسیار سخن گفتهام و از رازها پرده برداشتهام.
هوش مصنوعی: عقل من در ابتدا پیشنهاد میکرد که از دیگران تقلید کنم، ولی اکنون بر اثر عشق، فقط به یکسویهنگری به یگانگی پروردگار پرداختهام.
هوش مصنوعی: به نور عشق محبوب، دوباره جانم را یافتم و بار دیگر به سوی او شتافتم.
هوش مصنوعی: در پی کشف رازهایی از عشق هستم تا بفهمم که چقدر درِ happiness و کامیابی را به روی من باز کرده است.
هوش مصنوعی: اگر عشق به کمال در وجود انسان نمایان شود، میتواند به طریقی او را به گونهای درهم آمیزد که روح و جسمش را به یکدیگر متصل کند.
هوش مصنوعی: عشق واقعی به هر کسی نمیآید، برای آن نیاز به سرعت و پاکی خاصی است.
هوش مصنوعی: عشق واقعی ریشه در ذات و وجود تو دارد، چون هر لحظه درباره آن سخن میگویم و از معانی عمیقش حرف میزنم.
هوش مصنوعی: عشق در وجود من عمیقاً جای دارد و نمیخواهم حتی برای یک لحظه از آن غافل شوم.
هوش مصنوعی: همیشه چیزهای جدیدی به من نشان میدهد و از درونم میگیرد.
هوش مصنوعی: سخنان من را بشناس و بخوان، زیرا این گفتارها تماماً از عشق و معشوق نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: من از مرز عقل عبور کردم و به جایی رسیدم که عشق مرا به یگانگی و وحدت رساند.
هوش مصنوعی: دل و جان ما به خوبی از تقلید آگاهند، اما به راستی تعداد کسانی که به یکتایی خداوند میرسند، بسیار زیاد است.
هوش مصنوعی: با اطمینان میگویم که نتیجهام درک تمامی حقایق است، چون از عمق یقین، همه چیز برایم روشن شده است.
هوش مصنوعی: ای مردی که در مسیر سیر و سلوک قرار داری، همواره یقین و اطمینان را در نظر داشته باش، چرا که در کنار این یقین، سرزمینهای تازه و ناشناختهای را تجربه خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر یقین و ایمان واقعی داشته باشی، به راحتی میتوانی جان من را که بیگمان است، مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: یقین مانند جان، پیامی را در وجودت قرار میدهد و در نگاه تو به جهان ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: در این شعر اشاره به این موضوع است که اتصال به حقیقت و عشق واقعی، امری مسلم و یقینی است. اما مفهوم عمیق این وصال به گونهای است که هیچکس در اینجا قادر به درک آن نیست. به عبارتی دیگر، آگاهی از این حقیقت فقط به برخی افراد خاص محدود است و دیگران نمیتوانند به آن دست یابند.
هوش مصنوعی: به جز منصور، کسی نتوانسته است در این دنیا به مقام او برسد و هر فکر و گمانی دربارهاش اشتباه است، زیرا او به معنای واقعی کلمه جان تازهای به جهانیان بخشید.
هوش مصنوعی: شخصی به ظن و گمان خود به یقین رسیده و در اینجا به وضوح وجود و حقیقت کلی را مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اینجا، شخص به تصوری عالی و بینقص از زیبایی و جلوههای پروردگار یا محبوب خود دست یافته است. در این حالت، او به گمان میرسد که حقیقت واقعی و جلال مطلق آن محبوب را درک کرده و در این احساس به جایی رسیده است که به نوعی ادعای حقیقت میکند، مانند جملهای که نشاندهنده یقینش به وجود این زیبایی است.
هوش مصنوعی: زیبایی دوست در دل جاودانه شد و حقیقت جسم و روح را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: دیگر به او رسیدم و از عشق او بهرهمند شدم، چرا که در زیباییاش به وصال رسیدهام.
هوش مصنوعی: وقتی فریاد از عمق جان رنجکشیدهای بلند میشود، نشان میدهد که او خود در میان کسانی است که درد را تجربه کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی درد عشق را در اینجا دیدم، عقل و جانم به کلی تغییر کردند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که همانطور که در ابتدا وجود داشت، حالا تمام جسم را در این مکان جا داده است.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هم بدن و هم روح را آزاد کرد و به آرامی به حقیقتی پیوست که همیشه در انتظارش بود، تا به دیدار محبوبش برسد.
هوش مصنوعی: آنچنان از خود خارج شد که خود را دید، خودی که از خود به دور شده بود.
هوش مصنوعی: از خود خارج شد و در درون خود عشق حقیقی را پیدا کرد، سپس به سوی دیدار محبوب شتافت.
هوش مصنوعی: وقتی که در چشمانش کمی تغییر به وجود آمد، آفرینش به یک حقیقتی تبدیل شد که او به آن یقین دارد.
هوش مصنوعی: او در لحظهای که از سوی دیگران به خود آگاه شد، خود را کنار گذاشت و تمام رازهایش را افشا کرد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی بدون هیچ چشمداشتی محبت و بخشش کند، به راحتی میتواند در مورد رازها و اسرار خود صحبت کند، زیرا احساس امنیت و آرامش میکند.
هوش مصنوعی: اگر به مقام و حالت ویژهای دست یابی، مانند منصور تمام وجودت پر از نور و روشنی خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر خود را درگیر عشق و رابطهای عمیق کنی، در آن صورت همهی اسرار و رازهای درونت برایت آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا به درک و فهم حقیقت برسید، در دل خود محبت و معرفت سرور خود را پیدا خواهید کرد.
هوش مصنوعی: اگر به مقام راز و عشق برسی، مانند مردان بزرگ، در وجود خود محبوب و الگوی خود را واحد میبینی.
هوش مصنوعی: اگر به درون مسائل عمیق و رازهای زندگی پی ببری، مانند عطار خواهی شد و در آنجا میتوانی با کلامی دلنشین و پرمفهوم با دیگران سخن بگویی.
هوش مصنوعی: اگر به مرحلهای از نزدیکی و صمیمیت برسی، میتوانی به اسراری پی ببری که در دل ما نهفته است.
هوش مصنوعی: مردان حاکم بر راه حقیقت، در اعماق اسرار جستجو کردند، اما در این جستجو فراموش کردند که خودشان را نیز بیابند.
هوش مصنوعی: با شروع سفر، راهمان گم شد و در این مسیر، در نهایت ما را به درگاه رساندند.
هوش مصنوعی: اگر بدانی که در آخرت چه پاداشی در انتظار است، در زندگی اینجا نیز بهرهمندی و پاکی بیشتری خواهی داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که به این مکان رسیدند، در حال سرخوشی و شادابی با او صحبت کردند و در گفتگو در مورد او به خوشحالی و نشاط پرداختند.
هوش مصنوعی: اگر عاشقانی جان و روح خود را برای بیان این راز به کار نگیرند، نمیتوانند آن را به درستی بیان کنند.
هوش مصنوعی: با دلسوزان و خردمندان صحبت کن و نه با کسانی که تنها به ظواهر میپردازند و بیخبر از عمق مسائل هستند.
هوش مصنوعی: کسی را بگو که اگر به کوری و بیخبری رفته باشد، باید راه را به سوی دوستش نشان بدهد.
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، با او در مورد رازها صحبت کن، زیرا او میتواند به تو بگوید که در دل تو چه دردی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: نگو که این درد را فقط کسی میفهمد که خودش هم مثل تو در عشق دچار مشکل است و دردی را تحمل کرده.
هوش مصنوعی: من به خاطر درد و رنجی که دارم، تصمیم به بیان آن گرفتم؛ زیرا میدانم که تنها کسانی که دلهای درست و نیک دارند میتوانند باعث آرامش و درمانی برای من شوند.
هوش مصنوعی: من با عشق رابطهای عمیق و ضروری دارم، چرا که عشق فراتر از همه چیزهاست و به هیچ چیزی در این دو دنیا نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من به خاطر عشق، وجودم را تغییر میدهم و در این عشق به نوعی دوباره زنده میشوم. راز این وضعیت نیز در عشق نهفته است؛ عشقی که مرا به سمت زندگی جدیدی هدایت میکند.
هوش مصنوعی: مردان حقیقت در لحظه میفهمند که من در عشق تنها و بینظیر هستم.
هوش مصنوعی: من امروز در آلام و رنجهای عشق هستم و در این دنیا تنها ماندهام.
هوش مصنوعی: از این درد من دارویی پیدا شد که به وضوح در آن درد من را در بند نگه داشته است.
هوش مصنوعی: در اینجا درد من درمانی ندارد و تنها نور عشق من است که راهنماییام میکند.
هوش مصنوعی: تمامی افراد با دل و احساس در کنار من هستند و هر لحظه به من راهنمایی میکنند.
هوش مصنوعی: در دل من هیچ وجودی جز آنها نیست و همه اهداف و خواستههایم از آنها ناشی میشود.
هوش مصنوعی: تمام پیامبران و دوستان خدا را در درون خودم و در قلب پاکم مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: همه افراد با من موجودند و من در عمق وجودشان حضور دارم. من به تمامی نشانهها و ویژگیهای آنها اشاره میکنم.
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که هم مانند نوح، مورد ستایش قرار گرفتهام و هم مانند کسی که در دریا آزادانه حرکت کرده، توانستهام در عرصههای مختلف زندگی خود را مطرح کنم.
هوش مصنوعی: من همانند موسی، نبی که به کوه طور رفت، با درخشش نور الهی غرق شدهام و به مشاهدهٔ حقائق و جمال پروردگار مشغولم.
هوش مصنوعی: من هم مانند اسماعیل هستم که با دیدن ستم، جانم را در راه دفاع فدای وطن میکنم.
هوش مصنوعی: من در اینجا مانند اسحاق، فروتنی و قربانی میشوم، و همچون شمعی دیگر، با وجود ناپایداری خود، همواره درخشان و سربلند باقی میمانم.
هوش مصنوعی: من مانند یعقوب هستم که فرزندم یوسف را گم کردهام و حالا بیش از هر زمان دیگری به یاد او هستم.
هوش مصنوعی: من در اینجا مانند جرجیس (شخصیتی که به شجاعت و مبارزهاش معروف است) هستم و حقیقت را به طور تکهتکه و پراکنده میبینم. جزئیات و کلیت زندگی و واقعیت در من قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: من بر جایگاه فهم و معنا نشستهام و مانند داود و سلیمان به هدف و مقصود خود رسیدهام.
هوش مصنوعی: من در اینجا همان زکریا هستم که دچار تغییر و تحول شدهام، دیگر خبری از جزئیات و مفاهیم قبلی نیست.
هوش مصنوعی: من یحیی هستم و در دوری او، از دلتنگی و آتش اشتیاقش ناله میکنم.
هوش مصنوعی: من عیسی هستم که در پای خود عشق حقیقی محبوبم را دارم و این عشق برایم پایدار است.
هوش مصنوعی: من احمد هستم و از حقیقتی صحبت میکنم که همه معانی و مفاهیم را از آن دریافت کردهام.
هوش مصنوعی: من حیدر هستم و به ملاقات او اطمینان دارم، دل و جانم برای او از قبل آماده است.
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز را در من میبینند، بدانید که من صاحب رازها و دانشهای پنهانی هستم.
هوش مصنوعی: همه چیز در من وجود دارد و در درون من احساسات و افکار به سخن آمدهاند.
هوش مصنوعی: اگر من به این یقین و اطمینان دست پیدا کنم، از آن عشق سرباز و جنگجو خواهم شد و احساس سرافرازی خواهم کرد.
هوش مصنوعی: ای محمد، جان تو جان من است. نگاه کن به نور وجودت، اینجا مکان برخورد ماست.
هوش مصنوعی: علی در دل خود نیکو و بینا است. اگر تو مرد راهی هستی، از این در وارد شو و بگذر.
هوش مصنوعی: علی نفس محمد است، پس حقیقت علی فراتر از جهان مادی و طبیعت قرار دارد.
هوش مصنوعی: علی به تو نشان میدهد که رازهای پنهان چگونه باز شده و درهای معانی به رویت گشوده میشود.
هوش مصنوعی: دستهایش را به سوی تو دراز کرده، اما تو هرگز نگذار که دوباره به اینجا بازگردد.
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره میشود که به خاطر کارهایی که انجام داده و درهایی که باز کرده، مورد تحسین قرار میگیرد. او به مانند حیدر، نماد شجاعت و قدرت است و در سرزمینش به عنوان کسی شناخته میشود که موانع را از پیش برداشته و راه را هموار کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا، وجود معانی عمیق و ارزشمند به من فهماندند و علی (ع) به من این گنجینه عظیم را عطا کرد.
هوش مصنوعی: شبی ظاهری زیبا و دلربا را دیدم که در حالتی فروتنانه و خاضعانه در ع خاک افتاده بود.
هوش مصنوعی: از او درباره وضعیت خود پرسیدم و او تمام مسائل مرا در خواب حیدر برایم بازگو کرد.
هوش مصنوعی: در خواب به آن شاه گفتم رازهایی که او را از تصمیم به کشتن من مطلع کرد.
هوش مصنوعی: آنچه در درونم پنهان بود را بروز دادم و همین باعث شد که رازهایم شفاف و روشن شوند.
هوش مصنوعی: او به من گفت: ای عطار، تو هنوز از عشق بینصیب نماندهای و همچنان از آن برخوردار هستی.
هوش مصنوعی: تو بارها از ما سخن گفتی و حقیقت را به نزد ما آوردهای و راه درست و روش زندگی را نشان دادهای.
هوش مصنوعی: زیاد در اینجا تمرین کردهای که به حقیقت خوشبختی دست یافتهای.
هوش مصنوعی: تو به اندازهی کافی در یادگیری معانی تلاش کردهای که وقتی به تو این مقام و امتیاز داده شد، شایستهاش بودی.
هوش مصنوعی: اکنون از عشق بهرهمند هستی، چرا که آنچه بر سر ما آوردی، این جا به روشنی نمایان است.
هوش مصنوعی: تو آنچه را که ما اینجا گفتیم، شنیدی و اسرار ما را مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: حقیقت آنچه در اینجا گفتی، در رازهای ما به طرز مستحکمی جا گرفته است.
هوش مصنوعی: حقیقت به روی تو گشوده شد و ما در دل تو گنجی از یقین قرار دادیم.
هوش مصنوعی: این لحظه که ما این گنج را به تو دادیم، زحمت جان را از جانت دور کن.
هوش مصنوعی: رنج و سختیهای این زمان را تحمل کن، چون در عشق چیزی ارزشمند داری. پس با صبر و استقامت جلو برو.
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر اینکه رازهایت را فاش کردی، ممکن است جانت در خطر باشد.
هوش مصنوعی: هرگز کسی را نگذاریم که بدون دیدن حقیقت در مورد ما صحبت کند.
هوش مصنوعی: منصور حقیقت را شناخت و در این مکان، نوعی جفا و آسیب را در خوب و بد دید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که آنچه منصور (حلاج) بیان کرده، دیگر کسی مانند تو این سخن را به این روشنی بیان نکرده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که رازی را با خودت ببر و وقتی برگردی، آن راز را ببینی.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این راز بخواهد بیاحترامی کند، اجازه نمیدهیم که در این دنیا آزاد زندگی کند.
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن است که ای دوست، دانه وجودت را بکاریم و آن را از پوستش جدا کنیم.
هوش مصنوعی: همه ما میخواهیم کسی مثل تو را بکشیم تا دیگر کسی جرات نکند چنین حرفهایی بزند.
هوش مصنوعی: اکنون سخنان عطار را بخوان و قدری از رازهای پنهان را درک کن.
هوش مصنوعی: بیا و جان خود را آشکار کن، زیرا اینجا فرصتی است که برای تو فراهم شده است.
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن است که ای دل، بفهمی که حیدر این راز پنهانی را بیان کرده است.
هوش مصنوعی: سکوت نکن و با خوشحالی بنویس و هر لحظه از نعمتهای زندگی بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: ای محمد، تو رازهایی را با علی بخوان و هنگامی که آنها را شنیدی، در نهایت آنها را بیان کن.
هوش مصنوعی: لقمهای از اسرار را بخور و براساس آن، معنای زندگی را پیوسته در جانت تکرار کن.
هوش مصنوعی: واقعیت این است که وقتی به کار آنها میپردازم، احساس میکنم که حقیقتی که در اختیار دارم، مانند رازی بزرگ است.
هوش مصنوعی: هرگاه محمد را با علی بیابی، درک خواهی کرد که سر بریدن به چه رازی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در خواب محمد را دیدم و از او فتح درها و موفقیتهای زیادی را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: من در مورد شترنامه با او صحبت کردم و حقیقتی را به یک مرد سپردم که راز دین را در بر دارد.
هوش مصنوعی: حقیقت آن کسی است که من را از ظواهر و ظاهرها بیرون آورده و برایم عمق و ماهیت را آشکار کرده است.
هوش مصنوعی: جز او هیچ کسی را که دعوت کرده باشد، نمیبینم؛ بهدرستی که یقین دارم او همینجا است.
هوش مصنوعی: او به من نشان داد که چگونه باید به سوی شاه برویم تا از وجود او و قدرتش آگاه شوم.
هوش مصنوعی: هر کسی که راهنمایی کامل و بینقص مانند احمد (پیامبر اسلام) داشته باشد، در اینجا تمام مشکلاتش حل خواهد شد.
هوش مصنوعی: غیر از احمد (پیامبر اسلام) هرکسی که به دنبال علی (علیهالسلام) برود، در اینجا جایی برای او نخواهد بود.
هوش مصنوعی: محمد حیدر به دانش و علم خود آمد که همه اولیا و بزرگواران به او افتخار میکنند.
هوش مصنوعی: تمامی بزرگواران و پیشوایان به مانند سرو بلند و سرسبز هستند و این درخت هنر و فضیلت، در حقیقت اوست که همگی از وجود او بهرهمندند.
هوش مصنوعی: هر مسافری که مسیر امام علی (مرتضی) را پیدا کرد، به سوی پیامبر اسلام (احمد) هدایت شد و در نهایت به خدا رسید.
هوش مصنوعی: هر مسافری که در اینجا راهنمایی شود، در نهایت به مقصد خود بازمیگردد.
هوش مصنوعی: به غیر از حیدر، کسی دیگر این راز را نخواهد فهمید. تو نیز این حقیقت را بشنو که حیدر، همان مصطفی است. ای بزرگوار!
هوش مصنوعی: محمد و علی هر دو یک حقیقت هستند و نمیدانم چرا در دل تو شکی وجود دارد.
هوش مصنوعی: محمد و علی، پیشوایان دین هستند و در واقع، آنها به نوعی بینش و دانش خاصی دارند که راه را به مردم نشان میدهند.
هوش مصنوعی: ای دل، شناخت خود را از محمد و علی عمیق کن، زیرا این درک تو را به حقیقت وجودی و یگانگی در عالم هستی میرساند.
هوش مصنوعی: محمد و علی در حقیقت یک حقیقت الهی هستند و در لحظات حساس، اسرار وجود را در دل انسانها آشکار میکنند.
هوش مصنوعی: محمد و علی در فتح و پیروزی بسیار قدرتمند هستند، و محمد مانند آدم و علی مانند نوح است.
هوش مصنوعی: احمد و حیدر از ذات و وجود خود حقیقت دارند و بدون شک این ویژگیها و صفات را راهنمایی میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و حقیقت احمد و حیدر رسیدی، متوجه میشوی که هر دو یکی هستند و ذات مشترکی دارند.
هوش مصنوعی: برخی افراد از ظاهر اشیاء آگاهند و از حقیقت اصلی و رازهای نهفته در آنها خبر دارند.
هوش مصنوعی: آنها مانند خورشیدِ روشن و زندهاند و امیدها در وجودشان جاری است.
هوش مصنوعی: محمد، رحمت برای جهانیان است و علی بیتردید دارای صفاتی است که به حقیقت میرسند.
هوش مصنوعی: اگر تو در پی حقیقت عشق هستی و میخواهی به عمق آن برسی، با جدیت و اراده به پیش برو.
هوش مصنوعی: راه احمد را انتخاب کن و راز حیدر را جستجو کن که ناگهان از طریق اتحاد با او، گشایشهایی برایت حاصل میشود.
هوش مصنوعی: چیزی جز خود آنها را جستجو نکن، به نشانههای آنها که دقت کنی، ذاتشان را خواهی دید.
هوش مصنوعی: راه آنان را برگزین و به سوی ایشان برو، زیرا هدف اصلی تو از آنها به دست میآید.
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت اصلی خود پی ببرد و ارتباط عمیق با کل وجود را احساس کند، مانند منصور به فهمی عمیق و اتصال به همه چیز دست خواهد یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.