خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
وقت صبوح شد بیار آن خور مه نقاب را
از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را
ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق
در خوی خجلت افکند چشمه ی آفتاب را
وقت سحر که بلبله قهقهه برچمن زند
[...]
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۴۳ - دیدن پریدخت، سام را در پس پرده و بیتاب شدن
به لولو خراشید عناب را
به فندق تراشید مهتاب را
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۲۰۸ - در بیان مجلس آراستن سام نریمان و آوردن قمرتاش را و بر تخت نشاندن و خود رفتن به طرف خاورزمین
در آب افکند آتش ناب را
به جوش آورد آتش و آب را
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
زان پیش کاتصال بود خاک و آب را
عشق تو خانه ساخته بود این خراب را
مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را
شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست
بر خلق تشنه حکم روانست آب را
بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۶۸ - جواب شیخ
ای ساقی سیمیندهن! در ده شراب ناب را
خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را
تا چشم خوابآلود تو در خواب مستی دیدهام
در دیدهٔ بیخواب خود دیگر ندیدم خواب را
از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو
[...]
محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۳ - رزم پیلسم با بیژن و گرفتار شدن بیژن به دست او
به دستان (و) برزوی سهراب را
کنم شادمان شاه سقلاب را
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
روی تو چشم خیره کند آفتاب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را
تا ماه در حجاب خجالت فرو رود
از آفتاب چهره برافکن نقاب را
خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را
شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را
از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین
پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را
پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵ - در مدح پادشاه دین پناه ظل الله فی الارضین علی مفارق الضعفاء و المساکین
لیک کوته می کنم این باب را
مختصر می سازم این اطناب را
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - تتبع مخدومی جامی
از تغار می چنان نوشم شراب ناب را
کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را
در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب
زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را
تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - مخترع
ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را
به که سپهر داردم ساغر آفتاب را
چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند
مست کشان کشان سوی خانه من خراب را
ساقی گلعذار من گر ز رخت عرق چکد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را
شاه نجف که نقد وجودست در جهان
گنج وجود اوست جهان خراب را
هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را
خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را
ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان
بی تو قرار کی بود تشنه دل کباب را
روز قیامت ای پری، هوش بری زآدمی
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
بردار ای صبا ز جمالش نقاب را
گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را
چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت
برروی خود فکند ازین رو نقاب را
ساقی بیار باده بمخمور عشق ده
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
مه نیز تا فتد ز تو در بحر اضطراب
شب جامگیر و برفکن از رخ نقاب را
ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را
در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن
پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را
سوخته فراق را وعدهٔ خام تر مده
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۳۶۴- مولانا درویش
تا از رخ چو ماه گشودی نقاب را
تا بی نماند پیش رخت آفتاب را
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
شب که به بزم خویشتن، دید من خراب را
رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را
بعد هزار ناخوشی، وقت نظاره چون شود
بخت بد من آورد، پیش نظر حجاب را
لب ز جواب پرسشم بستی و من ز بیخودی
[...]