گنجور

 
حیدر شیرازی

ای ساقی سیمین‌دهن! در ده شراب ناب را

خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را

تا چشم خواب‌آلود تو در خواب مستی دیده‌ام

در دیدهٔ بی‌خواب خود دیگر ندیدم خواب را

از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو

تا آتشم را کم کند می‌خواهم آن عناب را

تا من خیال لعل تو در دیدهٔ خود دیده‌ام

می‌بینم از عکس لبت در دیده لعل ناب را

مهتاب کی خوانم ترا ای آفتاب خاوری!‏

کز اوج خوبی، می‌برد روی تو از مه تاب را

از غمزه و چشم خوشش پرهیز کن گر عاشقی

کان غمزهٔ جادوی او دل برد شیخ و شاب را

در کعبهٔ کویت اگر روزی درآیم در نماز

گه قبله از رویت کنم، گه ز ابرویت محراب را

در حلقهٔ شوریدگان تا دست در زلفش زدم

پیچ سر زلف کژش برد از دل من تاب را

حیدر به ترک جان بگو دست از دل مسکین بشو

کآن مه به غارت می‌برد جان و دل اصحاب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد

[...]

نظیری نیشابوری

طعم هلال می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را

زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را

گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب

گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را

می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر

[...]

رضاقلی خان هدایت

شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه

از دین ودل سازد بری هم شیخ را هم شاب را

قلّاب‌آن زلفِ کجش، دل را سوی خود می‌کشد

ماهی نه عمداً می‌رود نظاره کن قلاب را

غالب به دیده غرقه‌ام تا حلق و از لب تشنگی

[...]

حاجب شیرازی

کم شانه می زن ای صنم آن طره پرتاب را

از آشیان بیرون مکن مرغ دل بی تاب را

خاک وجود عاشقان برباد خودکامی مده

ای ترک آتش خوبگیر از تشنه کامان آب را

زنجیر شیران کرده ای هر تاری از گیسوی خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه