گنجور

 
سلمان ساوجی

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

بردار یک ره از طرف رخ حجاب را

عکس رخت چو مانع دیدار می‌شود

بهر خدا چه می‌کند آن رخ نقاب را

بر ما کشید خط خطا مدعی و ما

خط در کشیده‌ایم، خطا و صواب را

فردا که نامه عملم را کنند عرض

روشن کنم به روی تو یک یک حساب را

یک شب خیال چشم تو دیدیم ما به خواب

زان شب دگر به چشم ندیدیم خواب را

بی‌وصل تو دو کون، سرابی است پیش ما

در پیش ما چه آب بود خود سراب را؟

سلمان به خاک کوی تو، تا چشم باز کرد

یکبارگی ز دیده بینداخت آب را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

ادیب صابر

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
کمال خجندی

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را

شرمنده ساختی همه روز آفتاب را

تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست

بر خلق تشنه حکم روانست آب را

بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه