گنجور

 
جامی

زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را

شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را

از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین

پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را

پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام

دل به تنگ آمد ازین معنی اولوالالباب را

باد شبها خاک پایت زیر سر خوابم حرام

گر ندانم دولت بیدار خود این خواب را

نیست از قتل محبان غمزه ات هرگز ملول

کی ملالت خیزد از خون ریختن قصاب را

در نمی آید دلم را راحتی از هیچ باب

بر وی از پیکان دری بگشای فتح الباب را

نیست دلکشتر سرودی جامی از نظم خوشت

وقت خوش می کن بدین دلکش سرود احباب را

 
 
 
قطران تبریزی

ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را

باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را

این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را

وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را

از شقایق دشت ماند دکه بزاز را

[...]

امیرعلیشیر نوایی

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را

کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را

در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب

زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را

تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب

[...]

کلیم

ترک چشمت می‌کند آماجگه محراب را

ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را

با ستمکاران گیتی بد نمی‌گردد سپهر

عید قربانست دایم خانه قصاب را

منزل نزدیک‌تر دارد خطر هم بیشتر

[...]

صائب تبریزی

نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را

مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را

تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور

از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را

جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

سایه از بی تابیم سیلی زند مهتاب را

اضطرابم جان درآرد کشته سیماب را

می شود خصم قوی از چرب و نرمی زیر دست

می کند پامال خود یک قطره روغن آب را

بر ضعیفان بیشتر می آید از دوران شکست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه