گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را

به که سپهر داردم ساغر آفتاب را

چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند

مست کشان کشان سوی خانه من خراب را

ساقی گلعذار من گر ز رخت عرق چکد

عطر می مراست بس بر مفشان گلاب را

زهر فراق می کشم وه چه عذاب باشد این

در ته دوزخ غمت چند کشم عذاب را

پیری و زهد و عافیت هر سه به وقت خود خوشند

دار غنیمت این سه را عشق و می و شباب را

بسکه ببایدت کف حیف و ندامتت گزید

فانی اگر ز کف نهی موسم گل شراب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را

ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

وقت صبوح شد بیار آن خور مه نقاب را

از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را

ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق

در خوی خجلت افکند چشمه ی آفتاب را

وقت سحر که بلبله قهقهه برچمن زند

[...]

اهلی شیرازی

پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را

خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را

ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان

بی تو قرار کی بود تشنه دل کباب را

روز قیامت ای پری، هوش بری زآدمی

[...]

محتشم کاشانی

هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را

زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را

وصل تو چون نمی‌دهد در ره عشق کام کس

چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را

کام که بوده در پیت گرم که می‌نمایدم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
وحشی بافقی

چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را

در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را

تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو

بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را

شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه