گنجور

 
جامی

در خم این گنبد عالی اساس

چیست شغل شاکر منعم شناس

در مقام شاکری بودن مقیم

بر کرم های جهاندار کریم

آن کرم خاصه که حکمش شامل است

وان وجود پادشاه عادل است

شاه عادل نیست جز ظل اله

خلق را ضل اله آمد پناه

هر چه ذات شخص ازان پیرایه بست

پیش دانا مثل آن در سایه هست

هست ازین رو سایه عین سایه دار

هان و هان تا ننگری در سایه خوار

سایه عکس ذات صاحب سایه است

وز صفات ذات او پر مایه است

هر چه در ذاتش نهان است از صفات

باشد از سایه هویدا در جهات

از شکوه خسروان کامکار

می شود فر الهی آشکار

ور بر این دعوی تو را باید گواه

رو نظر کن در شه عالم پناه

شهریاری کان یسار و یم یمین

عرصه ملک جمش زیر نگین

شاه یعقوب آن جهانداری که هست

با علوش ذروه افلاک پست

ملک هستی فسحت میدان او

گوی گردون در خم چوگان او

خاک نعل رخش او بوسد هلال

پشت کوز او بر این معنیست دال

بر سر این طارم دور از گزند

قدر او زین خاکبوسی شد بلند

دست او رسم کرم را تازه کرد

جود حاتم را بلند آوازه کرد

نام او دیباچه دیوان عدل

حکم او سنجیده میزان عدل

نور عدلش در شبستان عدم

کرده حبس ظلمت ظلم و ستم

شد ز حسن خلق مشهور ز من

هست میراث وی این خلق حسن

والدش موکب به دار الخلد راند

از وی این خلق حسن میراث ماند

پایه ای از تخت او چرخ کبود

تاجداران پیش تختش در سجود

پیش تختش کس ز سجده سر نتافت

هر که سر بر تافت از وی سر نیافت

سروری سر خاک راهش کردن است

آبرو رو در رهش آوردن است

هر که را سر در ره او خاک شد

خاک او تاج سر افلاک شد

هر که را خاک درش داد آبروی

شد هر آب رو به چشمش آب جوی

مدح او خواهم که گویم سال ها

یابم از مداحیش اقبال ها

لیک کوته می کنم این باب را

مختصر می سازم این اطناب را

جرم خورشید از افق گشته بلند

عالمی از پرتو او بهره مند

نیست حد ذره بی دست و پای

تا به مدح او شود دستانسرای

مدح او گفتن نه حد هر کس است

نام او گفتم همین مدحش بس است