گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۹ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر علیه السلام

 

الا ای چهر چون عیدت به از وصل بت خلخ

مفرح خلعت خوبی تر ابر طلعت فرخ

لبت اندر مذاق جان فشانده شکر از پاسخ

دو عید امروز از جنت بسوی ما نهاده رخ

یکی سعد و یکی عالی یکی دلکش یکی نیکو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۰ - وله

 

تبارک الله ای ماه ناصری مآت

به مهر کوش که افکنده ظل الهی ذات

رخ ملک به چنین روز تافت بر ذرات

به سان جلوهٔ مصباح قدس از مشکات

وزین مبارک رخ عالمی است پر برکات

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله

 

ای پسری کز جمال خلعت نازت به تن

جان مرا تازه کن از آن شراب کهن

که خلعت شه رسید زری به وجه حسن

زآصفی طلعت است پر از فر ذوالمنن

به محضرش برفراز ز قامتت نارون

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۲ - درتوصیف بهار و منقبت حیدر کرار علیه سلام الله

 

ای پری سیر لعبت با فروغ برجیسی

وی فرشته خو دلبر خو با فریب ابلیسی

می بده که گلشن یافت مرغکان تقدیسی

سرو بن چو آصف زد زعلم ادریسی

نسترن بباغ آمد با جمال بلقیسی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت عیدنوروز و منقبت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید

 

چو نوروز کاوه سان علم برکتف نهاد

سربیور است دی ز تاج و تن او فتاد

فریدون فرودین برآمد بتخت شاد

در و دشت جست زیب چو او رنگ کیقباد

شخ و شاخ یافت لعل چو اکلیل بهمسنی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۴ - در تهنیت عید صیام

 

ای خم ابروی تو بزلف مجعد

همچو مهی نو بشام عید مقید

قرب طرب جو که روز گشت مبعد

شد بفراز شفق هلال مصعد

ریزمیی چون شفق بجام هلالی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۵ - وله

 

از بیم آصف ای تتری ترک نوشخند

چندی دراصفهان نفکندی بکس کمند

نز زنده رود کشته بدت تا بهیرمند

نه ازهری زدی علم جور تا هرند

حالی به ری شد آصف و قم ای شه خجند

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۶ - وله

 

ای به رخت خط چو شب به دورهٔ خورشید

خال به تابان مهت چو بیم بر امید

حسن تو رخشان سهیل نعمت جاوید

رفته قمر گرد راهت از پی تعویذ

سنبلت افشان چو سنبله که به ناهید

[...]

جیحون یزدی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

بشناختمت در همه جا ای بت عیار

بی این همه پیرایه و بی این همه آثار

پوشی رخ اگر چند بصد پرده اسرار

ور بفکنی از طلعت خود پرده بیکبار

هیچم نبود فرق به پنهان و پدیدار

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

تو پریچهره مر از مردم بالائی

که در آئی و بچشم اندر مینائی

دل هر دل شده یا بی بربائی

یا که خون‌سازی از دیده بپالائی

ببری ور که کنی خون تو دل آرائی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

در شهر ما بتی است که بر جان بود امیر

چالاک و چست و چابک و عیار و شیر‌گیر

در شاهدی یگانه و در دلبری دلیر

هر جا دلیست در خم زلفش بود اسیر

نبود بجز در آینه حسن ورانظیر

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴

 

خواهم ایدل محو دیدارت کنم

جلوه گاه روی دلدارت کنم

واله آن ماه رخسارت کنم

بسته آن زلف طرارت کنم

در بلای عشق دلدارت کنم

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

تا شد دلم شکسته آن زلف عنبرین

برداشتم درست دل از عقل و جان و دین

سودا بد آنچه در سر شوریده شد مکین

در هر کجا ز حلقه دیوانگان بر این

افسانه گشت قصه حال من غمین

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶

 

ای ترک چه باشد دگرت باز بهانه

کامروز برون آمده‌ای مست ز خانه

نگشوده هنو چشم ز مستی شبانه

بر رخ نزده آب و به گیسو گل و شانه

نابسته کمر گشته‌ای از خشم روانه

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

تو کئی کز عقب پرده‌کشی‌ این همه سر

تا به بینی که بود خفته که بیدار اندر

همه چون خفتند آئی بسرا باز دگر

همچو در چشم که خواب آید ونشاه در سر

هیچ بس چابک و جلدی به نیائی بنظر

[...]

صفی علیشاه
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱ - مسمط در ستایش پروردگار

 

اول ایجاد چون خدای تعالی

کرد پدید از قلم چو صورت اشیاء

گفت قلم بهر وصف ایزد یکتا

ای ز صفات تو، ذات پاک تو پیدا

در دل هر ذره قدرت تو هویدا

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۳۳ - مسمط غرا در شرح حدیث کساء

 

بشنو اگرت هست به سر شور تولی

کز لطف خداوند تبارک و تعالی

بر آل کسا داده چنین رتبه والا

واندر سر ایشان بنهاد افسر لولا

تا فاش شود در نظر بنده و مولا

[...]

صامت بروجردی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۱ - تخمیسی از غزل حافظ شیرازی

 

عبیدالله رئیس مرشدان و قطب کامل‌ها

به بزم خاص از رحمت نگاهی کرد بر دل‌ها

به جوش آمد سپاه عشق در میدان حاصل‌ها

«ألا یا أیها الساقی أدر کأسا و ناولها»

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

بگذار تا بگریم در دیر راهبانان

بگذار تا بنالم در کوی زند خوانان

بگذار تا بگیریم زنار زلف جانان

بگذار تا بیابم سر رشته ای ز ایمان

این کار کار عشق است دخلی به دین ندارد

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

دوش اندر میکده چون و چه زیبا زدند

گردش از جاروب زلف و طره ی حورا زدند

ساقیان دست طرب در گردن مینا زدند

خاک آدم را نم از سرچشمه ی صهبا زدند

بر سر شوریده تاج «علم الأسما» زدند

[...]

وفایی مهابادی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۱