گنجور

 
جیحون یزدی

ای خم ابروی تو بزلف مجعد

همچو مهی نو بشام عید مقید

قرب طرب جو که روز گشت مبعد

شد بفراز شفق هلال مصعد

ریزمیی چون شفق بجام هلالی

با زخم بوی خمر یافته تصعید

مستند آبا و امهات و موالید

درکف دهر از جنان فتاده مقالید

آخر آبان مه است وگشته از آن عید

«اول اردی بهشت ماه جلالی »

ای بجمالت سرشت صفوت نوروز

چهره ات اندر دو زلف ماه شب افروز

ساز قدح کن کزوست درجگرم سوز

بر عدد روزگار روزه یک امروز

بخش مرا سی ایاغ می بتوالی

عقل من از خواب روز مجنون گردید

دل ز نشست شبم پر از خون گردید

روزم شب شد شرابم افیون گردید

راست شنو روزگار وارون گردید

مسند ایام را گرفت لیالی

ای تن تو خوبتر ز روح فرشته

گرد رخت حسن خط ناز نبشته

باز طرب را پدید شد سر رشته

خیز که اینک قضای عهد گذشته

یک مه باید زدن شراب دو سالی

بزم رنود ار نداشت زمرمه نی

بود بمسجد اگر تهاجم لاشی

امروز آن کر و فر دگرگون شد هی

هرچه بگوئی کم است مجلس بی می

آنچه بخواهی پر است مسجد خالی

موذن کازرد بر مناره گلورا

برد ز سر خواب خلق برز وکورا

صوتش سوزن نمود بر تن مورا

شکر که اکنون زرشک مطرب اورا

گشته به لالی بدل زبان بلالی

باز زخردان گسست سلک بزرگان

جام میشان فتاد از تن گرگان

میکده گردید وقف عیش سترکان

یافت تبدل بفکر غمره ترکان

ذکر ابوحمزه فرید ثمالی

شد فرح از چرخ بر زمین متراکم

هر طرف از عشرتی بپاست مراسم

صف زده اندر اسلام خواجه اعاظم

خواجه اعظم محمد بن القاسم

آنکه ملقب بود زشاه بوالی

عرش محامد براق ران معارج

جان روافض هلاک جسم خوارج

مفخر دانشوران داخل و خارج

داده ز اقرانش ارتقای معارج

عاطفت حق تبارک و تعالی

فاتح ابواب مغلقات مباحث

سد سدید سبیل سیل حوادث

تخت نیارا زمجد نعم الوارث

در برجاهش که هست عالم ثالث

ارض و سما کلبه ایست سافل و عالی

ایکه زرایت بدام رای و نجاشی

عقل برهوشت از فطن بتحاشی

فتح و ظفر را بدوش از تو غواشی

بزم ترا آسمان مقیم حواشی

کوی تو را بخت پاسبان حوالی

میرا بهر ملوک ازگهر وگنج

بی سخن شاعران نخیزد جز رنج

شعر بماند نه حکمرانی از گنج

خاصه چو من شاعری ادیب سخن سنج

کامده ضرب المثل بنغزه مقالی

پار در این بزم و این بساط و همین تخت

سعدالملک آرمیده بود جوان بخت

امروز از سست کار کرده و یا سخت

شعر منش حاصل است نی زر و نی رخت

زان همه اعتبار ملکی و مالی

هان چکنی تا بمن که دور تو باشد

گردش گیتی منوط شورتو باشد

شیر فلک سخره پیش ثور تو باشد

به که بما لطف و بذل طور تو باشد

کت بستائیم درخجسته خصالی

تا بفلک باشد از هلال علامت

تا رمضانست ماه خیر و کرامت

تاکه بشوال درخوشی است اقامت

شادی بی یاد تو بدام ندامت

صدر جدا از تو در شکنج لئالی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode