گنجور

طغرل احراری » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۶

 

جهان تاریک شد امروز در چشم من ای قمری

مگر از سوز من بال تو گردد روشن ای قمری؟!

به یاد جلوه سرو سهی از چیست افغانت؟!

ز آب دیده جاری ساز آب گلشن ای قمری!

طغرل احراری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۵ - گل نخستین

 

هنوز همنفسی در چمن نمی‌بینم

بهار می‌رسد و من گل نخستینم

به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم

به این بهانه مگر روی دیگری بینم

به خامه‌ای که خط زندگی رقم زده است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۶ - دعا

 

ایکه از خمخانه فطرت بجامم ریختی

ز آتش صهبای من بگداز مینای مرا

عشق را سرمایه ساز از گرمی فریاد من

شعلهٔ بیباک گردان خاک سینای مرا

چون بمیرم از غبار من چراغ لاله ساز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۷ - هلال عید

 

نتوان ز چشم شوق رمید ای هلال عید

از صد نگه براه تو دامی نهاده اند

بر خود نظر گشا ز تهی دامنی مرنج

در سینهٔ تو ماه تمامی نهاده اند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۹ - بوی گل

 

حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت

ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد

ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب

عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد

گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۲ - حیات جاوید

 

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان

هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است

چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست

قبای زندگیش از دم صبا چاک است

اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۴ - زندگی

 

شبی زار نالید ابر بهار

که این زندگی گریهٔ پیهم است

درخشید برق سبک سیر و گفت

خطا کرده ئی خندهٔ یکدم است

ندانم به گلشن که برد این خبر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۷ - نسیم صبح

 

ز روی بحر و سر کوهسار می آیم

ولیک می نشناسم که از کجا خیزم

دهم به غمزده طایر پیام فصل بهار

ته نشیمن او سیم یاسمن ریزم

به سبزه غلتم و بر شاخ لاله می پیچم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۹ - کرم کتابی

 

شنیدم شبی در کتب خانهٔ من

به پروانه می گفت کرم کتابی

به اوراق سینا نشیمن گرفتم

بسی دیدم از نسخهٔ فاریابی

نفهمیده ام حکمت زندگی را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۰ - کبر و ناز

 

یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت

ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار

گستاخ می سرائی و بیباک میروی

هر سال شوخ دیده و آواره تر ز پار

شایان دودمان کهستانیان نئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۲ - حکمت و شعر

 

بوعلی اندر غبار ناقه گم

دست رومی پردهٔ محمل گرفت

این فرو تر رفت و تا گوهر رسید

آن بگردابی چو خس منزل گرفت

حق اگر سوزی ندارد حکمت است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۴ - حقیقت

 

عقاب دوربین جوئینه را گفت

نگاهم آنچه می بیند سراب است

جوابش داد آن مرغ حق اندیش

تو می بینی و من دانم که آب است

صدای ماهی آمد از ته بحر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۸ - ساقی نامه در نشاط باغ کشمیر نوشته شد

 

خوشا روزگاری خوشا نوبهاری

نجوم پرن رست از مرغزاری

زمین از بهاران چو بال تذروی

ز فواره الماس بار آبشاری

نپیچد نگه جز که در لاله و گل

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۹ - شاهین و ماهی

 

ماهی بچه‌ای شوخ به شاهین بچه‌ای گفت

این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست

دارای نهنگان خروشنده تر از میغ

در سینهٔ او دیده و نادیده بلاهاست

با سیل گران سنگ زمین گیر و سبک خیز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۰ - کرمک شبتاب

 

شنیدم کرمک شبتاب می گفت

نه آن مورم که کس نالد ز نیشم

توان بی منت بیگانگان سوخت

نپنداری که من پروانه کیشم

اگر شب تیره تر از چشم آهوست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۶ - زندگی

 

پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست

گفتا مئی که تلخ تر او نکوتر است

گفتم که کرمک است و ز کل سر برون زند

گفتا که شعله زاد مثال سمندر است

گفتم که شر بفطرت خامش نهاده اند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۸ - حور و شاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر

 

حور:

نه به باده میل داری نه به من نظر گشائی

عجب اینکه تو ندانی ره و رسم آشنائی

همه ساز جستجوئی همه سوز آرزوئی

نفسی که میگدازی غزلی که می سرائی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۹ - زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»

 

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم

هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم

موج ز خود رفته‌ای تیز خرامید و گفت

هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۰ - الملک ﷲ

 

طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت

گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست

دوریم از سواد وطن باز چون رسیم

ترک سبب ز روی شریعت کجا رواست

خندید و دست خویش بشمشیر برد و گفت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۳ - بهشت

 

کجا این روزگاری شیشه بازی

بهشت این گنبد گردان ندارد

ندیده درد زندان یوسف او

زلیخایش دل نالان ندارد

خلیل او حریف آتشی نیست

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۷۴۵
۷۴۶
۷۴۷
۷۴۸
۷۴۹
۷۷۰