گنجور

 
ترکی شیرازی

از جفا جورت ای چرخ ستمگستر، دریغ!

کینه و ظلم تو زد آتش به خشک و تر، دریغ

سبز و خرم شد نهال آرزوهای یزید

شد خزان آخر نهال آل پیغمبر، دریغ

میر یثرب را چو منزل شد به دشت کربلا

کشتی اش افکند در بحر بلا لنگر، دریغ

داشت منزل گرچه آن شه، بر لب شط فرات

تشنه لب نوشید آب از چشمهٔ خنجر، دریغ

جان و سر بادا فدای آن شهیدی کز وفا

کرد او در راه امت، ترک جان و سر، دریغ

آن سری کز موی او زهرا همی شستی غبار

خولی دون، جای دادش روی خاکستر، دریغ

زان سلیمان زمان، اهریمنی از کین برید

نازنین انگشت او از بهر انگشتر، دریغ

صف شکن عباس را در پای نهر علقمه

هر دو دست از کین، جدا کردند از پیکر، دریغ

شد ز تیغ منقذ ابن مره عبدی دون

غرق در خون جعد گیسوی علی اکبر ، دریغ

قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی

شد به جای رخت دامادی، کفن در بر، دریغ

راست آمد بر نشان، تیر از کمان حرمله

بر گلوی نازک خشک علی اصغر دریغ

زینبی را کآفتاب از ماه رویش شرم داشت

شد اسیر خصم دون، در کوی و در معبر، دریغ

«ترکی» این مرثیه جان سوز را تا می نوشت

سیل خوناب دو چشمش بر گذشت از سر، دریغ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode